روزی همه می شویم از این خانه جدا
یک روز دگر اگر به ما داد خدا
خوش باش که در جهان نمانده اثری
از کله ی پادشاه و از دست گدا
.....
گفته بزرگی سخنی پیش تر
بر رگ افتاده نزن نیشتر
چون که بود از تو بد اندیش تر
بیش تر از بیش تر از بیش تر
.....
ما رهگذر خانه ی دردیم
با خود ببریم هر آنچه کردیم
عمری نکنیم دراز با هم
ماندن به چه ما بهانه کردیم
.....
می رود این عمر من می گذرد در زمین
پس سخنی را شنو ای بشر ساده بین
عاقل و دانا و پست یا که غنی و فقیر
بار سفر بسته اند مانده من آخرین
.....
زمانی شاه و دولتمند و درویش
در این دنیای فانی داشتند کیش
نماندند هیچ یک در این گذرگه
گرفتند جملگی راه گذر پیش
.....
همچون من وتو خاموش سر بر زمین نهادند
اما نیک مردان پیغام خود رساندند
ماندم به یاد خوبان همچون چراغ خاموش
خاموش ماندم این جا بیدارها نماندند
.....
چو گرمی درگذشت آمد به سردی
بگفتم ای زمان بر من چه کردی
چرا پیری گرفتم در جوانی
بگفتا حکمتی باشد ندانی
.....
پاییز 92
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
میرعبدالله بدر ( قریشی) 30 اردیبهشت 1396 10:33
سلام و درود بر شما
زیبا سرودید
محمد خسروی فرد 31 اردیبهشت 1396 09:57
درودها دوست ارجمندم جناب میرعبدالله بدر
بی نهایت سپاسگزارم
مهدی صادقی مود 03 خرداد 1396 23:10
سلام جناب خسروی عزیز
قشنگ بودند
درودتان