برف میاد ولی هنوزنم دل من به بی قراره
آخه این دیونگیشه که همش چشم انتظاره
یادته روزای سبزو چشامون توچشم هم بود
دستامون گرم و دل انگیز روی شونه های هم بود
ولی تو طاغت نکردی اشکامم تو پاک نکردی
گفتی که طاغت ندارم لحظه ای یادت بیارم
اون روزم جهنمی شد شبمم با گریه سرشد
کاشکی اون شب تو میدیدی که چه اتیشی سرم شد
حالا من تنهام توی پارک چشم به نیمکت دست روی خاک
که شاید خدا ببینه دستای من و بگیره
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 19 دی 1395 18:55
درود بر شما
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 16:19