دلم گرفته از این مردم شعار زده
میان معرکه ی شهر احتکار زده
دلم گرفته از این هرج و مرج بی پایان
میان این همه اندیشه ی حصار زده
دریغ و شرم از این فخرِ مانده در دیروز
کنار نکبت امروزِ افتخار زده
درون ورطه ی حرص و زیاده خواهی ها
چه میکنند به هم مردم ویار زده!!!!!!!!
غبار و خاک فروشند در ضرورت ها
به هم برای کمی نان زهرمار زده
...هماره گوهرِ زرین ما در این بلوا
شده چپاولِ بیگانه ی عیار زده
درون بازیِ بیگانه و خودی حکم است
قمار بر سر یک ملت دلار زده
برای نفع کدامین رود به هر سویی
به هر نسیمِ کج این عامی غبار زده
میان این همه دعوا، فنا شده ماییم
به لطف آب گلالودِ سوسمار زده
دریغ و درد از این انتظار بی حرکت
ز بند و بردگیِ نسل انتظار زده
اگرچه سوره یاسین به گوش هم خواندیم
ولی دریغ از این آدم خمار زده
دلم گرفته در این شهر هرت پر قانون
درون هرج و مرجِ مردم شعار زده
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
مرتضی دولت ابادی 20 اردیبهشت 1399 19:40
برادر همدرد به راستی که زیبا می سرایید. اما به قول
شاعر اجمندمشیری «در کجای این فضای تنگ بی اواز
من کبوتر های شعرم را دهم پرواز؟»