این حقارت نیست،حق قلبم، از چشمان یار
آنکه _من_ روزی صدا کردم،"خداوند وقار"
لشکر غم، هر شبه اردو زده بر قلب من
تا که فهمیدم،خزان شد،حاصل عشق "بهار"
بیش از هر جنگجهانی،عشق،آدم کشته، با
کم مَحَلی های یار ...و... لحظه های انتظار
ما اگر دلشوره هامان، تا ثریّا قد کشید
از همانی شد،که دل کردیم،برچشمش دچار
جای درمان، برگزیدم درد را، از آن کسی
که فقط شرمندگی آورد، جای افتخار
اشتیاقی نیست بر چشم نگاری بعد از این
بسکه تزئین گشته پشت ما،بهتیغ این تبار
در قماری که برایم _عشق_ معنا کرده بود
در تمام مدتش، بپاییده بودم دست یار
چون غروب جمعه ی سربازی دوران جنگ
عمرمان بر باد رفته،"ناز شست روزگار"
#علی_سلطانی_نژاد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 15 تیر 1400 19:47
رضا کاظمی اردبیلی 16 تیر 1400 17:43
درود بر شما زیبا بود
علی مزینانی عسکری 18 تیر 1400 19:40
سلام و عرض ادب
دستمریزاد
بسیار زیباست
محمد مولوی 10 اردیبهشت 1403 00:14