رسواترینم !
همچون خدایم یکه و تنهاترینم
در آرزو ها مانده و رسواترینم
از قسمت امروز و فردایم چه حاصل
با این دل غمگین؛ بی فرداترینم
آیینه ی شعرم همه اشک است و فریاد
بنگر که در آیینه نا پیدا ترینم
ای آرزوی دور و دیرم هیچ دانی
بی واهمه در عاشقی شیدا ترینم
در سینه ام غیر از غمت چیز دگر نیست
با این خیالات تو پر رؤیا ترینم
دیگر نمی دانم چه سازم با دلِ تنگ
زیرا میان عاشقان تنها ترینم
آتش فشان شعر می خیزد ز کامم
با سوز تبخال زبان شیوا ترینم
با واژگان.پوچ خود دیگر چه گویم
با این سکوت خویشتن گویا ترینم
در اوج عشقم گرچه کس باور ندارد
در عرصه ی دلدادگی بالا ترینم
درقلّه ها دیدم کلام گرم خود را
با این غزل های خوشِ زیبا ترینم
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5