گل سُرخ !
دیده بگشا وببین لطف و صفای گل سرخ
می دَرد جامه به تن باغ برای گل سرخ
به زمین رشک بَرد نافه ی آهوی خُتن
که جهان.پر شده از حال و هوای گل سرخ
بی نوایی خزان رفت زِ یاد ایام
تا بهار آمده با برگ و نوای گل سرخ
کاروانی ست بهاران که به گوش آید از آن
بانگ امید و بشارت ز درای گل سرخ
باغ از آتش زرتشت برافروخته است
یا که از اخگر خورشید لقای گل سرخ
نفس پاک مسیحاست تو گویی که وزد
با نسیم از دهن روح فزای گل سرخ
چشم و دل باز کن و بلبل شوریده نگر
که چها می کند این نغمه سرای گل سرخ
به چمن نرگس و سوسن نگرانند مگر؟
باز بینند رخ هوش رُبای گل سرخ
جای آب است روان ؛ در رگ گلبرگ ؛ گلاب
بنگر معجز دیگر ز خدای گل سرخ
قبله ی اهل نیاز است به گلزار که بید
سر نهاده است بدینگونه به پای گل سرخ
اشک من رنگ شفق یافت از آن رو که گرفت
باغبان سکّه ی تزویر به جای گل سرخ
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5