وهم و خیال !
نه وقت گُمان است و وهم و خیال
چه می پرسم؟اکنون؛چه جای سئوال؟
بیار آنچه داری: خزان یار بهار!
خزان یار بهار؛ آنچه داری؛بیار!
که در عشق از چند وچون ؛بیم نیست
که این راه؛جز راه تسلیم نیست
ببخشای اگر شک به جانم نشست
واگر چند وچون بر زبانم نشست
اگر خواهی؛ آتش بزن بر دلم
بدل کن به خاکستر ؛ آب و گلم
بکن هرچه نیکوست ؛ اینک منم!
منم اینک؛ ای دوست!اینک منم!
اگر روشنایی وگر ظلمت است
اگر کامیابی وگر حسرت است
اگراوج یا خود حضیض است؛آن
بیاور که پیشم ؛ عزیز است؛آن
تو زهرم اگر می دهی خوش تراست
زشهدی که در کاسه ی دیگر است
مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5