ناجوانمرد !
بی تو قلبم فسرده و سرد است
چون خزان ؛ رنگِ چهره ام زرد است
بی تو در کوچه های رگ هایم
فصل سرمای ناجوانمرد است
هرچه بی تو به روی کاغذ ها
می نویسم نشانی از درد است
آسمان بی تو پیش چشمانم
کهنه قابی نشسته در گرد است
زانکه یک تن همیشه بازنده است
عشق بازی چو بازی نَرد است
آنکه از شهر عشق می آید
اشک و آهش بهین ره آورد است
آنکه از پشت می زند خنجر
بد گوهر خصم ناجوانمرد است
آنکه هرگز نبوده در حدّم
هرزه پندارِ ناهماورد است
آن نمک خوار خوانِ احسانم
تنگ چشمی خبیث و نامرد است
آن مخنث دگر به نزدیکم
در پلیدی و ناکسی فرد است
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5