***
ای دوست
آنکه افسار به دست آمده است
جلادیست
که از نجات سخن میگوید
***
گناه
لباس شایعه به تن کرد
وقتی بخشش
به خاطره پیوست
***
آنجا که انسان ستایش می شود
حقیقت
به انزوا
پناه میبرد
***
ای گل کوچک
که در معبد سرنوشت روییده ای
برای کامل شدن
عشق کافی نیست
***
دلخوش
به تکرار آخرین دیدار،
زندانی
***
طلوع یعنی
خدا،
هنوز ناامید نیست
***
تنها،
در انبوه جمعیت،
مثل من
***
ما هبوط کردیم
به آستانه ی سرنوشت
آنجا که هیچکس فرمان نمیدهد
جز سکوت
***
اگر چراغ روشن نیست
شب را،
ناسزا مگو
***
زندگی من،
کودکیست
زیر باران
***
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1401 13:29
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
علی مزینانی عسکری 20 اردیبهشت 1401 08:04
سلام و عرض ادب
عالی است
از خواندنش بسیار لذت بردم
دستمریزاد