بنشان روی لبم بوسه ی نابی که خدا
بدهد امریه ی شرب شرابی که خدا
خود به روی لب شیرین تو آورده عمل
تا بنوشم پس از آن رنج و عذابی که خدا
در جهانش به دل ساده ی من کرده رسوخ
در زمینی همه بیداد و خرابی که خدا
آفرید و من سرگشته سراسیمه در آن
تشنه و خیره دوان سوی سرابی که خدا
خود نه در فلسفه ی هستی آدم جا داد
سرخوشی بوده تم صحن شبابی که خدا
به هر انسان و به هر جان جوانی بخشید
تو چرا در قفس شرم و حجابی که خدا
رد شو از بستر خاکستر ذهن بشری
تو که هر آینه ای چشمه آبی که خدا
#عباس_خورشیدی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حسن مصطفایی دهنوی 03 آذر 1397 22:17
بسیار دلنشین است