آن روز که تَرکش را بر تیر تنت راندی
کاروان جَرس جنباند،جانان دگر راهی
خاموش روی جانان غافل که چراغی تو
گر قصد خَموش رفتن، این یاد چه می رانی
ای کاش زبان می سوخت بر نمی شد این بیتی
دُردانه ای مادر را گمنام نمی دیدی
امروز زنم تکیه بر یاد تو تا آیی
ای لاله ای سرخ پوش، تن می گسَلم آیی
امروز تو لیلی وُ مجنون ز تو می پرسد
پیرهن بده یوسف جان، خُشنود شویم آیی
عمریست شَفق گونه، مادر همه خون گرید
خونابه برد لبریز، آن صبر عیوبی
ناجی به تفَحص گر، تک پلاک هم آری
شافع گَسلد بندت، آن شب که بی تابی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 16:34