« عهد الست »
آنها که دل و دیده ، بـر این خاک نـبستند
امـروز مـرا دیـدن و آن عهـد بـبستند
از روز ازل ، صحبـت عهـدش بـشنیدن
تا روز ابد ، پیـرو آن عهد الستـند
نیرنگ جهـان ، کـی بـتواند بـفریبد
آنها که به توحید عمل ، معتقد هستند
الحق1 بتوان گفت: که صاحب نظر هستند
آنها که امید خود از این خاک نـجُستند
مرغـی که زنـد شهپـر2 پـرواز سعادت
همّت کند و پَـر زنـد ، از دام بِـرستند
هر کس کمر همّت خود ، بهـر جهان بست
واضح بُوَد از همّت مردان ، کم هستند
آنها که دیانت بـکنند ، مصرف این خاک
یک عمر به امید همان لطف تو هستند
هـر کس بـشناسد ، اثـر خاک زمین را
بشناخت که بر خاک زمین ، رهگذر هستند
عهدیست بشر را چه ازاین خاک و چه آن خاک
خود بشکنن آنها که همان عهد شکستند
هـر کس بـشناسد اثـر صحبت حق را
بشناخت که بر حق بُده ، آن عهد که بستند
دل بسته ی آن صحبت و آن عهد الستـند3
بیهوده نـبودس ، ره توحید بِـجُستند
نَبْود بشر آنها ، که همان عهد شکستند
هر عهد امانت ، که در این خاک بـبستند
این درس جهانـی ، که به دست بشـر آمد
از درس دیانـت ، بچه هـا دست بـشُستند
آنها که کنند صحبت دین و عملـش نیست
دیندار نـباشند ، زِ بـی دین بَـتر4 هستند
هر کس اثـر درس و سوادی به خودش دید
بـر نیّت صیـدی ، به کمینگاه نـشستند
بر عکس نصیحت ، همه با کذب و تقلّب
بـر راستـی و صلح و صفـا ، راه بـبستند
سودی نـدهد ، صحبت بیهوده ی مردم
تا راه رَوَی ، در ره توحید نـجُستند
پیغمبر مرسل (ص) زحماتـش همه این بود
تا خلقِ خـدا ، بلکه خـدا را بـپرستند
هـر کس که زِ افعال بشـر یک اثـری دید
آن فعل بشـر ، در اثـر روح بـجستند
آخـر بشـرا ، فطرت خود نیک نظر کن
جسمی بُوَد و روح ،که اینجا دو تا هستند
دانا بـشناسـد اثـر نیک و بـدِ حـرف
نادان نـشناسد و نـپُرسد که مَـستند
دین را بـشناسد نظر هـر که بلند است
آنها نـشناسند که کوته نظـر هستند
آنان که به تزویـر و دغل5 در بـگشودند
بـر اهل جهان ، راه درِ فتح بـبستند
مردان که دل و دیده ، زِ تزویر6 بـبستند
با چشم خِرد بین ، که چه نیکو سرشتند
مردم که به همنوع خود از کینه در آیند
بـی مِهـر و وفا باشن و دیوانه و پَـستند
مردان که رعایت نـکنند نظم عمومـی
حیوان صفتـی دارن و قانون شکن هستند
مردان که نـدانند اثـر غیـرت و وجدان
چون مرد نباشند ، به یقین همچو زن هستند
هـر پادشهـی ، نیک نظـر کرد به تاریخ
محمود بود ، غزنویان بت شکن هستند
تاریخ حکایت کند از دیـن و دیانـت
بـر دین گرویدنـد و سـرِ کفـر شکستند
شاهـی که رعایـت کنـد آسایـش ملت
آن شاهـس و ملت به یکی رهگذر هستند
ملت که رعایت بـکنند ، امـر شهـی را
در مملکت خود ، چو یکی گنجِ زر هستند
از سـود جهان ، لـذت و سهمـی نـدهندش
آنها که بـر امید تو ، بـر در بـنشتند
گفتن به حسن ،صحبت خود بهر خودت گو
تنظیم نـکردند و به کارش که نـبستند
٭٭٭
1- براستی 2- شاه پَر 3- عهدی که خدا در عالم ذر از تمام موجودات گرفت 4- بدتر 5- حیله و ناراستی 6- مکر و فریب
حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 27 شهریور 1399 07:59
درود بزرگوار ا
حسن مصطفایی دهنوی 01 مهر 1399 07:19
درود ها
مسعود مدهوش 27 شهریور 1399 11:17
روح استاد شاد
حسن مصطفایی دهنوی 01 مهر 1399 07:20
درود ها
استاد
خدایش بیامرزد
بهنام حیدری فخر 27 شهریور 1399 13:35
درود بر شما و استاد دهنوی
روحشان شاد
حسن مصطفایی دهنوی 01 مهر 1399 07:20
درود ها
لطف دارید
محمد رضا درویش زاده 27 شهریور 1399 21:58
هزاران درود بر جناب استاد
حسن مصطفایی دهنوی 01 مهر 1399 07:20
درود ها