3 Stars

ره جهل

ارسال شده در تاریخ : 20 شهریور 1400 | شماره ثبت : H9418146

« ره جهل »
یارب ، قبای کوته من کی بُـریده ای
در این محیط جهل ، مـرا آفریـده ای
کوته نظر منم ، که نـدیدم لقای تو
کو آن شعور و معرفت و نور دیده ای
تا خون دل بـخوردم ، خدا را شناختم
بـشناختم ، تویـی که مـرا آفریـده ای
گر با محیط جهل ، هماهنگ می شدم
می گفتی ام ، چرا تو زِ من ناشنیده ای
بود این سزای من، که غضب آوری بمن
وانگه بگویی ام ،تو چو حیوان چریده ای
عمرم گذشت در شب تار محیط جهل
کو روز روشنـی و طلوع سفیده ای
نور چراغ روشن عقل است در جهان
بـر راه عاقلان بـشود ، نور دیده ای
من در محیط خودسری و جهل بوده ام
در این محیط جهل ، مرا پروریده ای
فکرم به کار خود بُد ، با امر و نهی تو
از آن محیط جهل ، بُدم دل بریده ای
یارب تو شاهدی ،که بمن چاره ای نبود
جز آنکه خون دل خورم و آب دیده ای
در انتظار حُسن تو می بود امید من
گر عجز من، زِ حُسن خودت برگزیده ای
تا در محیط حُسن تو بتوان قدم زنم
نـتوان در این محیط شَوَم آرمیده ای
یارب قسم به ذات تو ، سختس برای من
هستم در این محیط ، چو آهو رمیده ای
اندر هوای نفس و هوسهای جهل خود
عقل از سرم پرید ، چو مرغ رمیده ای
دردا که خویش را نـتوان کنترل کنم
تا نفس سرکشم ، بشود سر بریده ای
در این محیط جهل و خیالات خام خود
شیرین نیست ، میوه ی هـر نارسیده ای
من در مدار همچو محیطی که پَـر زنم
پرواز من ، به اوج همینـس که دیده ای
عمرم بـرفت ، در اثـر جهل مردمان
عمر دوباره ای ، به جهانم نداده ای
فیض تو گر به من برسد ، عمر باشدم
در آن جهان ،که وعده ی عمرم بداده ای
تا دَم زدم زِ کوی تو، دیدم بزرگی است
از خط نُه سپهر ، خطی بـر کشیده ای
اندر وجود خود ، به یقیناً در عبرتم
در این وجود من،تو چه نقشی کشیده ای
یاللعجب ! به حیرت علمی فرو شدم
در حیرتم ، تو علم زِ کی آفریده ای
زآنجا که اشک در غم من ،پرده پوش بود
یک پرده ای میان من و خود کشیده ای
در انتظار حُسن تو ،گر سوختم چه باک
پروانه ام به شمع تو و نارمیده ای
یارب بگو حکایت من با تو چون شود
کی گفته ای بمن، زِ چه اینجا خزیده ای
در گرد آستان تو ، گـر سـر نـیاورم
هر جا که سر نهم ، بشوم سر بریده ای
تا راز تو، میانه ی این پرده مخفی است
از ما کجا یکی است،به مطلب رسیده ای
تا دیو نفس را نکنم ، رام عقل خود
نـتوان شناسمـت ، تو مـرا آفریده ای
فردی به من بگفت: تو با این کلام نیک
حیفـس اگر به گوشه ی عزلت خزیده ای
یارب ترحمی ،که به دریا بـسوختم
آبش چو آتش است، تو چه تدبیر کرده ای
هشدار ای بشر ،به ره جهل اگر رَوی
جنت رها نموده و دوزخ خریده ای
یارب قسم به علم تو، سختس برای من
نا پرسی ام ، چقدر ستمها کشیده ای
باید تو را به حیرت علمی درآورم
تا در سخنوری تو ، به اینجا رسیده ای
یارب ترحمی بـنما ، وَر نه فانی ام
فریاد و داد من ، تو مگر ناشنیده ای
اینجا حسن، زِ دست تو نتوان رها شود
دورش زِ دست خود،تو حصاری کشیده ای
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 63 نفر 70 بار خواندند
امیر عاجلو (20 /06/ 1400)   | حسن مصطفایی دهنوی (24 /06/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (20 /06/ 1400)  
تعداد آرا :1


نظر 2

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا