« بی عملی »
مردمی دین نـشناسند، به دین غوطه ورند
ناشناسند به دین ، وَز1 ره دین بی خبرند
خرمن عمر مرا ، آتش دیندار بـسوخت
داد از این مردم دیندار،که زِ بی دین بَـترند2
جان من تکیه گهی نیست زِ حق در ره دین
هر چه دیندار حقس ،روی زمین دربدرند
آفت خرمن دین، بی عملی هست و دغل
با دغل در ره دین،هرچه بُوَند3 بی عملند
آه ازآن خلق،که دینداریشان بی عملی است
همچو روبه4 به تلاشند،چقدر حیله گرند
آدم از دین حقیقت ، ره تقـوا طلبـد
تا که تقوا نـپذیرند ، زِ هیولا بـترند
کار وابسته به خود،در برِ حق بی اثر است
با اثر کار همانها ، که به حق هم نظرند
داد از آن مردمِ دیوانه ی مغرور به دین
غَرّه5 بر دین شده اند، لیک بحق کج نظرند
معنی دین حقیقت ، حسن امروز بگو
دین راستی است ، کج نظران بی خبرند
٭٭٭
1- و از 2- بدترند 3- باشند 4- روباه 5- مغرور – فریفته
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 دی 1400 09:48
حسن مصطفایی دهنوی 26 دی 1400 07:21
سلام و درود
سربلند و پاینده باشید