« مصطبه ی عشق »
آن باده که در مصطبه ی1 عشق فروشند
قومی بِـخَرند باده2 و قومی به فروشند
ارکان جهان باده بـخورند و بـگفتند
باید بشران جمله از این باده بـنوشند
هر باده خوری،باده ازآن خورد چنین گفت:
آن بی خرداننـد ، که این باده نـنوشند
آن باده از آن میکده ی لطف خدای است
بر خلق خدای است ، بر آن باده بکوشند
فریاد از این مردم دیوانه ی مغرور
زآن باده نـخورند ، که افتاده خموشند
دیوانگیِ مردم دنیا ، که عجب نیست
کی باده چشیدند ، که سرگرمِ خروشند
صد داد از این مردم خودخواه جهان بین
در کار جهان زیرک و رندان3 بهوشند
در سیرت4 فرمانبـری از حکمِ خداوند
در سیرتی از مُردنی و بی سر و گوشند
در سیرت غارتگـری ثـروتِ مردم
در زیرکی و رندی و در سیرت موشند
در وسوسه ی نفس و هوسبازی شیطان
مانند غلامان ، همگی حلقه بـگوشند
ماتم5 دَم مرگس،که دل از درد بـسوزد
بدکاری خود را که بـبیننـد ، بـجوشند
ای با خردان ، فعل بعد از خلق بعیدس
باید زِ خِـرد ، بر بدِ خود پرده بـپوشند
این بحث بد و نیک، حسن بهر که گفتی
گفتم: که به کار بدشان ، باز نـکوشند
٭٭٭
1- میخانه - میکده 2- شراب – مِـی 3- غدار – حیله باز 4- روش – طریقه 5- غم - اندوه
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 26 دی 1400 09:39
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 29 دی 1400 07:30
درود ها
نظر لطف شماست
پاینده باشید