« مسأله »
هرکه نابودی خود دید، در این راه تو بود
هستی اش را به تو بسپرد و به درگاه تو بود
هرکسی یک سرکاری که زِ دست توگشود
نظرش بر تو بُد و یک سر کارش به تو بود
هر که از فیض تو و رحمت تو بهره رُبود
رهنمایی تو می بود و زِ افکار تو بود
راه امید بشر زآنکه به درگاه تو بود
بهره بتوان ببرد ، زآنکه در این راه تو بود
هر که آزار جهان دید و پنداشت زِ توست
چون جهان را زِ تو پنداشت ،نه آزار تو بود
هر که از رونق بازار جهان ، بهره ربود
بهره اش را زِ تو پنداشت ،زِ بازار تو بود
آنکه این نکته ندانست و نـپنداشت زِ تو
آنکه یک مردگی بود و در انکار تو بود
فرق کار بشر از چیست ،زِ دست تو و آن
این معما که کند حل ، کدامش کار تو بود
مغز این مسأله را ،کس نتواند بشکافت
حسن این مسأله بحثس،که در اشعار تو بود
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 اسفند 1400 15:54
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 04 اسفند 1400 06:53
ازنگاه پرلطف ومحبت شما شاعرگرامی
کمال تشکر را دارم
وجود بابرکتان در پناه حق باشد
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین
فرهاد احمدیان 02 اسفند 1400 21:16
سلام و عرض درود خدمت استاد بزرگوارم دهنوی بسیار دلنشین قلم زدید
حسن مصطفایی دهنوی 04 اسفند 1400 06:53
ازنگاه پرلطف ومحبت شما شاعر واستادگرامی
کمال تشکر را دارم
وجود بابرکتان در پناه حق باشد
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین