« خلاق جان »
ببین آن حکمت خلاق جان را
طراز حکمت آن مهربان را
همین حکمت کز آن اول بنا کرد
شب و روز و زمین و آسمان را
ببین آب و هوا و ماه و خورشید
که طباخ تو شد ، پرداز1 نان را
فضای آسمان بر ما رهی نیست
که تا پویم رهی ،بینم عیان را
تصور گر رها کردی به دوران
نکوتر بنگری کون و مکان2 را
نشان مُلک عقبی بر تو دادند
بزن بر آن نشان ، تیر کمان را
شعار ملک عقبی بر زبانهاست
توان باور کنی ، ذکر زبان را
به دنیـا پاسبانی بهر عقبی
نصیحت کن ،بر عقبی پاسبان3 را
چو مرغی در قفس ، بی آشیانی
در عقبی بنگری آن آشیان را
خدا هر بنده اش را امتحان کرد
تو نیکوتر بیاور ، امتحان را
نگه کن ،کاروان سالار ما رفت
بجو آن رسم و راه کاروان را
علی (ع)شد کاروان4 ملک عقبی
که رهبر شد ،همه خلق جهان را
بُوَد دنیای دون ، سربار آدم
زمین بگذار این بار گران را
بهشت از بهر آدمها بنا شد
تو دریاب آن بهشت جاودان را
به دنیا استخوانهایت بـپوسد
حفاظت کن تو روح استخوان را
حسن ،تا کی به دنیا پای بندی
خبر کن جمله ی پیر و جوان را
٭٭٭
1- سازنده 2- جهان و همه موجودات آن 3- نگهبان- مراقب 4- وکیل – کارگزار
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 20 اسفند 1400 23:30
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 23 اسفند 1400 07:25
سلام و درود گرانقدر
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کند ، الهی امین