من بنده ی فرمانبری هستم به بَـرِ تو
گر پیموده ام ، آن همه کوه و کمر تو
حیرانـم و در راه دیگر راه نـپویـم
در راه تو پویـم ، شده ام در بـدر تو
٭٭٭
گر لطف و تفضـّل نکنـی آدم ناچار
هم قافله وامانـد و هم قافله سـالار
یارب مـددی قافله سـالار توانـد
بیرون رَوَد از کوه و زین جنگل پُـر خار
٭٭٭
یارب به برونـم به بر از جهل شب تار
هستم به دَم چنگ همین جهل گرفتار
مـا قافلـه آدمیـان رو به تـو آییـم
راهت بنما بر من و بر قافلـه سـالار
٭٭٭
شاداب شَـوَم از اثر حُسن لقایت
جویای تـو ام در اثر مهر و وفایت
پیشانی خود را بنهم روی همین خاک
نیّت بکنم تا بِـرَسم بر سر کویت
٭٭٭
غصّه زمانه در این روزگار به دل می نهیم
فرصت نمی دهد که به آسودگی رسیـم
آسودگی کجاست که نتوان به آن رسید
از بهر آن بـبین چه ستمها که می کشیم
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 امرداد 1401 14:19
درود و سلام موفق و مانا باشید
حسن مصطفایی دهنوی 07 امرداد 1401 08:57
ازنگاه پرلطف ومحبت شما شاعر گرامی
کمال تشکر را دارم
وجود بابرکتان در پناه حق باشد
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین