ترس از آن دارم.که جهان در ورقی برگردد
انچه خریدم شعر کتاب،در دکانی برگردد
بر حذر باش از آن روز،کچون ز شبی برگردد
یاهمچو سرباز عاشقی،به نگهبانی برگردد
مدتی است هوش من بیگانه،اینجا نیست
شاید که گذشته ایام،به سرباز فراری برگردد
هیچم ارنیست،ماه زلیخا زجهان خوارم کرده
من که برده وطنم،یوسف ازچاه کنعانی برگردد
همچو دل برده زلیخا، ترس من از عشق کم است
ای دل پیر بیا،معجزه کن،زلیخا به جوانی برگردد
ترس ازآن دارم،که جوانی باز نیاید،به رخ ماه پری
چه سوالی،مگرمعبرنداد،که خواب به تعبیری برگردد
اخر این شعر چه نویسم که بماند تا ابد درکتابی
تاجهان هست،وعده یوسف وزلیخا به قراری برگردد
هرچه نوشتم شعر،قصه هنوزخواب غرور است
مغرور نشو ،چون جهان به صبح بیداری برگردد
دیدار جهان خواهم،من دیوانه به زندان افتاده
خواهم بپرسم هست که زندانی به رهایی برگردد
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 28 اسفند 1398 07:05
مرصاد پوراحمدی 28 اسفند 1398 07:07
بسیار زیبا????????????❤
خسرو فیضی 28 اسفند 1398 13:33
. درودها نثارتان باد
. آنان که می شناسند شعر را تو را و آن احساس زلالت را
. می ستایند . در باره زیبایی سروده ات این بداهه را تقدیم می کنم
. سخنی به طرز نو کن مگر آیه گشته نازل
. که سخن همیشه خسرو غزل و قصیده باشد !!!
. و سخن احساسی شما فراتر از هر غزل و قصیده باشد . موفق باشید
.
علی معصومی 05 اردیبهشت 1399 10:30
درودها برشما
ارجمند
••••
☆☆☆☆☆
مسعود مدهوش 13 اردیبهشت 1399 14:36
درود ها گرامی
زیبا می سرایی احسنت