کاروان!این ساربان گم کرده راهی،بیش نیست
کاروان!با مردمت،این ساربان،هم کیش نیست
جرعه ی آبی که "ره نوش"لبان خسته،بود
دیگر اکنون،جز نصیب قوم خار و نیش نیست
کاروان!هرچند،مقصودت خدای کعبه است
مقصد این ساربان،جز بت سرایی،بیش نیست
ساربان،گویی که از نسل خدای کعبه است
رسم او ،جز رسم آن سفیان "خوار اندیش" نیست
کاروان! از توشه راهت،دمی،غافل نباش
ساربان، جز فکر یک، قوم، از نژاد خویش نیست
"کاروان"!حلاج حق گوی چنین جمعی،مشو
جای حق گو،جز فراز دار پر تشویش نیست
شعر: علی اصغررضایی مقدم(کاروان )
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5