هزار و یک ورق از قصه را به باد سپرد
در این میان وَرَقی مانده را به یاد سپرد
تمام حسرت بر باد رفته را یکجا
به دست مرگ نفسهای بامداد سپرد
نشان هستی من را ندید و آخر راه
به بی نشانی یک خاک بی نماد سپرد
به نغمه خوانی لبخند، زهرخندی زد
سپس به آهِ پر از لحظه های شاد سپرد
میان قصه ی بود و نبود، بود ولی
در این غزل همه ی "بود" را به باد سپرد
میان جاده، پی ردّی از غبار فراق
تمام ردّ سفر را به گردباد سپرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 04 مهر 1402 14:10
سلام ودرود
حفیظ (بستا) پور حفیظ 04 مهر 1402 18:57
درودها جناب رضایی مقدم زیبا و دلنشین سرودید
سروش اسکندری 05 مهر 1402 10:40
درودها بر شما ... جناب رضایی مقدم عزیز
سروده ای زیبا از دفتر شعرتان خواندم
شاعر و رستگار بمانید
محمد مولوی 02 اسفند 1402 12:12
درود بر شاعر گرامی
تولدتان مبارک