[پیشکش به جانباز شهید، منصور طیبی]
با پای خودش رفت؛
و دست از پا دراز تر برگشت!
-با تکّه هایی از، ترکشِ خمپاره...
نقشه ی حمله؛
در عکس های رادیولوژی،
ناخودآگاه لو رفته بود.
یعنی:
[حلبچه ی کوچکی که،
در ریه هایش
جا مانده بود]!
شبانه هائی ممتد
در نفس هایش شیمیایی می زد
و در گوشش؛
- آژیر خطر!
امّا
حالا پایی نداشت تا خودش را
به خاکریز برساند!
فردا،،،
سهمِ کوله اش
کپسول اکسیژن بود وُ،
جیره اش سُرم!
سنگرش هم،
-تختِ بیمارستان!
همسر،،،
کشیکِ دردهایش
دختر؛
داغدار سرفه های خشکِ پدر!
جنگ نکبتی
هنوز در تمامِ تنش ادامه داشت که،
می توانست
با چهل و چهار درصد از توانائی،
خانواده وُ
--وطنش را
عاشقانه،،،
دوست داشته باشد!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 شهریور 1399 19:01
درود بر شما