از خدا هر روز مرگ میخواست اما او نَمُرد
مرگ را چون حاجتی میخواست اما او نَمُرد
نا امید بود و کفن را هم به جانش میخرید
قبر را از جان و دل می خواست اما او نَمُرد
گریه می کرد تا خدا حرف های او باور کند
بویِ کافور بر بدن می خواست اما او نَمُرد
تا ورق برگشت و او از غصه ها دوری گُزید
از خدا عمری بلند می خواست اما او بِمُرد
قدر دانِ لحظه هایِ عُمر باشید دوستان
مثلِ او غافل نباشید قدر ندانست و بِمُرد
رسول مهربان
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 23 فروردین 1399 15:45
درود ها ارجمنددستمریزادمحظوظ شدم