3 Stars
علی احمدی

نانوایی

ارسال شده در تاریخ : 14 مهر 1400 | شماره ثبت : H9418417

روزی به امر مادر ، رفتم به نانوایی
روزی که در نگاهم ، شد عشق رونمایی

من غافل از زمانه ، مشغولِ زندگانی
نانی که در تنورش ، جزغاله شد جوانی

آن روز کوچهٔ ما ، یک عطر آشنا داشت
بلبل به دامن گل ، شعر و ترانه می کاشت

اصلاح نفس می کرد پیرایش گل آقا
شد مَملو از صداقت ، بنگاه صادق آقا

جز کیمیای رحمت ، با مرهم سعادت
دارو نداشت دیگر عطّاری سلامت

قنّادی شکر ریز ، حلوا دگر نمی پخت
از یاس و ناامیدی دیگر کسی نمی گفت

شاطر رضا هم آن روز شاداب بود و خندان
عشق آمد و مرا برد درجنگ گوی و میدان

آمد فرشته رویی ، با ناز و با اِفاده
بر رَخش دل سَواره ، من در پی اش پیاده

می کرد عاشقانه ، با هر قدم فضا را
( دردا که راز پنهان ، آخر شد آشکارا )

کردم حماقتی محض ، یک اشتباهِ فاحش
مانع شدم به راهش ، افتاد دل به خواهش

بی اِذن و بی اجازه ، از من گرفت نان را
هم هوش از سرم برد ، هم بست این زبان را

دستم فشرد و سوزاند ، تا مغز استخوان را
زد بوسه بر لبانم ، جایش گرفت جان را

تا یافتم خودم را رفت از مغازه بیرون
در خون خویش غلطید ، قلبم از آن شبیخون

وقت ربودن نان ، چون کبک او خرامان
آهوی تیز پا شد بعد از گرفتن جان

مانند تیر جستم ، از آن کمان غفلت
هم نان ربود وهم جان ، هم قلب وهم نجابت

هم دین و هم مرامم ، بر باد دادش آن روز
لعنت به فعل رفتن ، نفرین به واژهٔ سوز

رفتم بیابم او را ، تا اینکه دل نمی رد
بغض فشرده اینسان ، راه گلو نگیرد

رفتم که عشق را از ، چشمش کنم گدایی
کوبید این دل آخر بر طبل بی حیایی

در کوچه های حسرت ، دنبال او شتابان
گاه از امید خندان ، گاهی زِ یاس ، گریان

هر کوی و هر محل را ، هر کوچه و گذر را
خانه به خانه گشتم ، بی صبر و بی مُدارا

همچون کبوتری که پروین کند از او یاد
افتادم آخر از پای ، کردم زِ عجز فریاد

آمد صدای مادر ، با مهر و با ترانه
گفتا کنون نباشد ، دوران دلبرانه

بر من گشود آغوش ، با عشق مادرانه
تطهیر شد نگاهم ، با اشک عارفانه

بگذشت آن مُصیبت ، دردم دوا نگردید
جز شال سُرخ چشمم ، چیز دگر نمی دید

می کرد سِرِّ دل فاش ، رنگ رُخَم دمادم
می سوخت از تب عشق،هر روز و شب نهادم

از جسم ناتوانم ، از روحِ نیمه جانم
مادر به گریه افتاد ، نابود شد جهانم

در سجده سر نهادم بر خاک پای مادر
گفتم که مرگ بر من ، گر چشم تو شود تَر

این دل که هیچ مادر ، جان هم اگر ببازم
باشی تو در کنارم ، از عشق بی نیازم

خندید امپراطور ، آنگه نوازشم کرد
گفت ای عزیز مادر ، درمان ندارد این درد

انسان کند خودش را ، ایمن زِ هر بلایی
امّا خود این بلا را ، دائم کند گدایی

در یک نظر ببازد ، دین و دل و مرامش
انکار می کند او ، اندیشه و کلامش

جسمش حکایت درد ، چشمش حدیث باران
روحش چو مار زخمی ، فکرش خموش و بی جان

وقتِ تولّد انگار ، گردد جدا از انسان
یک نیمه ای که دارد ، عنوان عشق بازان

آن نیم دیگر آید در این جهان هراسان
زین رو زمان زایش ، غمگین شویم و گریان

در هجر نیمهٔ عشق ، این نیمه از سرِ ترس
اُفتد به دام منطق ، از عقل گیرد او درس

عاجز شود دمادم در زیر بار محنت
دنبال عشق گردد یک عمر با کسالت

تا اینکه خو بگیرد با عقل و جبر و تلخی
دل می دهد به دنیا ، زردی به جای سُرخی

غافل که نیمهٔ عشق ، عقل و خِرَد ندارد
در هجر نیمهٔ عقل ، اندوه می شمارد

ما نیمه های عاقل ، در دام آهن و سنگ
خوانیم ، نیمه عشق ، کشک و دروغ و نیرنگ

آن نیمه های عاشق ، بی تاب و بیقرارند
هر دم به هر طریقی ، بر ما نشانه آرند

گاهی چو بوسه بر لب ، گاهی شکوفه ای مست
یک دم گل و گلستان ، یک دم چو غنچه سرمست

از بی وفایی ما ، گاهی شوند گریان
غُرّند همچو تُندَر ، بارَند همچو باران

تا اینکه یوسف عشق ، کنعانِ عقل یابد
زندان تن کُند ترک ، بخت سیَه بخوابد

دوران تلخ دوری ، از اصلِ خویشتن را
نامیم زندگانی ، با آن کنیم مدارا

کمبود عشق امّا ، ما را رها نسازد
هر جا نشانِ عشق است ، دل را به آن ببازد

آری عزیزِ مادر ، مبنای عشق این است
اصلش جدا از انسان ، حرفش به دل عَجین است

اوصاف آدم از عشق ، جز یک شَبَح نباشد
گر حق بُوَد تب عشق ، دل را نمی خراشد

با نُطقِ گرم مادر ، آرام شد روانم
رفتیم سویِ ساحل تا غم رَوَد زِ جانم

در جستجوی معشوق رسوا شدن چه زیباست
هر گونه درد و رنجی بر عاشقان مُداواست

نفرین ، دعای خیر است ، دشنامِ یار ، حُرمت
قهرش به واقع حکمت ، مهرش کلید رحمت

یادش همیشه باقی آن شور عاشقانه
پاینده تا ابد باد آن حسّ نوبرانه

این قلب خون فشان را ، شُستم به آب دریا
فریاد ، موج می زد ، خشکید از این بلایا

ساحل گشود بر من پهنای گرم آغوش
دریا به طعنه می گفت : یادم تو را فراموش

سروده : بابک حادثه

شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.

تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 127 نفر 338 بار خواندند
امیر عاجلو (15 /07/ 1400)   | علی احمدی (15 /07/ 1400)   | کوروش احمدی (15 /07/ 1400)   | کاظم قادری (16 /07/ 1400)   | علی آقا اخوان ملایری (16 /07/ 1400)   | دادا بیلوردی (16 /07/ 1400)   | محمد مولوی (17 /07/ 1400)   | شبنم رحمانی (17 /07/ 1400)   | علی پیرانی شال (18 /07/ 1400)   | بهار بهرنگ (07 /03/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (15 /07/ 1400)  علی احمدی (15 /07/ 1400)  کوروش احمدی (15 /07/ 1400)  علی آقا اخوان ملایری (16 /07/ 1400)  محمد مولوی (17 /07/ 1400)  شبنم رحمانی (17 /07/ 1400)  بهار بهرنگ (07 /03/ 1401)  
تعداد آرا :7


نظر 10

  • امیر عاجلو   15 مهر 1400 09:15

    درود و سلام موفق و مانا باشید rose rose rose

    • علی احمدی   15 مهر 1400 14:30

      دست بوسم استاد والاقدر موفقیت چیزی جز بنده نوازی شما نیست rose rose

  • علی آقا اخوان ملایری   16 مهر 1400 09:40

    درودها بر شما استاد ارجمند ادیب فرزانه و فرهیخته
    بسیار زیبا، نغز، شیوا و رسا سروده اید
    دستمریزاد
    قلمتان نویسا rose rose rose

    • علی احمدی   16 مهر 1400 10:17

      ارادتمندم استاد و دوست والاقدرم منت نهادین بر حقیر rose rose

  • محمد مولوی   17 مهر 1400 10:18

    درود تان حضرت دوست جناب احمدی عزیز
    applause rose

    • علی احمدی   17 مهر 1400 11:49

      دست بوسم استاد و دوست گران ارج جناب مولوی نازنین rose rose rose rose

  • شبنم رحمانی   17 مهر 1400 11:47

    درودها بر شما . بسیار زیبا بود .قلمتان سبز rose rose

    • علی احمدی   17 مهر 1400 11:50

      عرض ادب بیکران سرور جلیل القدر زیبا می خوانید مهرتان افزون rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا