تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مرتضی (اشکان)  درویشی

دل به جز اشک و فغان حربه ندارد دیگر اخمِ تو دار من است چوبه ندارد دیگر! همچو بغضِ نو که تا مرزِ شکستن رفته روحِ من طاقت یک ضربه ندارد دیگر همه همدست شدند پنبه ی من را بزنند بینوا این دلِ من پنبه...

ادامه شعر
زهرا نادری بالسین شریف آبادی

بی شاهراه چشمت گم میشوم زهجران ا ی گوشه نگاهت غم را کند گریزان من بی عبور عشقت خالی زاشتیاقم با هرسلام نرمت پرمیشوم ز ایمان تر میشود غزلها از اشک خون قلبم من کی دوباره بینم ؟تو را به فصل بار...

ادامه شعر
اصغر  چرمی

باید غزل با یاد رویش پا بگیرد هر مصرعى با عشق او معنا بگیرد در محفل شعر قشنگ چشمهایش هر شاعرى باید بیاید جا بگیرد شاعر شدن کار من بی دست و پا نیست باید که دستم را خود زهرا بگیرد یک گوشه چش...

ادامه شعر
قاسم افرند

دورو براین خانه پر از چوبه دار است آرام بگیراول پاییز قرار است... آرام بخوان قصه درماندگی ام را بانو به تماشا بنشین زندگی ام را آماده مرگم قدحی رنج بیاور بر میز دوئل صفحه شطرنج بیاور سرباز جوانی...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

از مزرعۀ شادی اگر حرف زنم بر خاطر شیرین خودم دست زنم هر لحظه که میخانه مرا سخت آزرد پیمانه به پیمانه ی پیمان شکنم با آنکه به شهر آمده قهریم هنوز آمادۀ پیکار دو شهریم هنوز من موج به سر دارم...

ادامه شعر
فاطمه  خواجویی راد

رمضان تقویم ناب لحظه هاست شور شیرین سحرگاه دعاست رمضان فرمول ناب بندگی پنج نوبت سجده ی دل ،بی ریاست رمضان میلاد قول ِربـــَنَا در شب قدر قدیرِ هل اتی ست رمضان و لحظه های خلو تش ...

ادامه شعر
پویا نبی زاده

نفسم تازه می شود آرام در هوایی که با تو ترکیب است می روم تا به فتح چشمانت گام هایم بدون ترتیب است کوله بارم تمامِ احساسم هر قدم با سکوت در گیرم با نگاه تو زنده می مانم بی تو از زندگی خو...

ادامه شعر
علی صمدی

در ابتدای یک شب زیبای دلفریب در ازدحام خلوت دنیای دلفریب وقتی که شب پر از تب احساس عاشقی است یا دل پر از شرافت وسواس عاشقی است وقتی کلید قفل نگاهی به نام عشق گم میشود به قدرت چشمی به بام عشق بای...

ادامه شعر
فرزاد کاکاوند

نمیدونم چرا شب غصه داره تمام لحظه هاش قصه زاره تنها شدم در این شبهاى وحشى میخوام بخوابم پا پس نمیذاره یادش هر دم و هر لحظه باهامه خاطره هاش یه عمره پا به پامه دل ودلهره و بغض شب گرفته تمام غصه ...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

بر زبان ها هنرِ سومریت افتاده و زمانه به کفِ سروریت افتاده این چه سحری ست مهیا شده با لیقه ی تو نکند بعثت و پیغمبریت افتاده آمدی چند قدم، مانده که تا من برسی باز در من طمعِ رهبریت افتاده همچو ط...

ادامه شعر
اصغر  چرمی

زندان بهانه ایست برای رها شدن از بندهای خاکی دنیا جدا شدن رویای صادقانه ی شبهای غنچه است یک صبح با نوازش دست تو وا شدن هر شب به سمت مغرب چشمت نشستن و هر روز رو به مشرق روی تو ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

یاد دارم صورت زیبا فریبا چهره را دوست دارم تا ببینم چهرِ زیبا چهره را هر دو ابروی تو را خطاط ماهر می کشد حالتی دارد نپرس از من ، تماشا چهره را کشتی بنشسته در ساحل ندارد بیم موج چون که بگذشت از طل...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

یکی پُر از سخن است ازآن سخن که شمع انجمن است در امتـدادِ شب از او کســی نمی پـرسـد چراکه آسمان، غریبِ من است بهـار در کفـن است * یکی به خاطـر نان گــذشتــه از فضیـلتِ رمضان ز صبح ت...

ادامه شعر
علی صمدی

یک نفس تا خودِ دریا شدنت باقی هست اندکی تا شب یلدا شدنت باقی هست چشم در چشم شما تا ته شب باید رفت تا زمانی که شکوفا شدنت باقی هست نقش صد خاطره در موی شما ریسیدند تار و پودی به فریبا شدنت باقی ه...

ادامه شعر
مینو امینی

می شمرم؛ ده، بیست، سی ...سی و یک! هر روز یکی اضافه می شود؛ این عمر من است که می گذرد لابلای تارهای سیاهی که در غصه نبودن تو؛ بی رنگ می شوند... ...

ادامه شعر
مهری خسرو جودی

عشق را با رابط جنسی شروع نکنید زیرا ریشه ی آن روی زمین دوانده میشود ..... همیشه به کسی اعتماد کن که مقیم همیشگی دلت باشد نه کسی که برای گردشگری آمده ...... خاطراتت را مثل آن کهنه فر...

ادامه شعر
قاسم افرند

شمع غزلهایم شدی پروانه ات باشم تقدیر می خواهدچنین دیوانه ات باشم فرقی میان چاه و تخت پادشاهی نیست وقتی اسیر چاه روی چانه ات باشم دامان سرسبزت دلیل محکمی شد تا در فکر فتح قله های شانه ات باشم ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

در هجرت اجبار تو افتاده زمینم بر خط و به خال مه گلنار کمینم افسوس که بازیگر نقشِ همه ی عشق ای یار تو بودی سبب این هست ، حزینم بر خاطر دیوانگیم جرم نوشتند از عقل فقیرم ولی از عشق شهینم امشب به س...

ادامه شعر
زهرا نادری بالسین شریف آبادی

یاندی صبرین اتگی آتش هجرانه گؤزل قالمئیب صبری داغیندان داهی بیردانه گؤزل دؤزن اؤلماز بوبئله هجرانه کی من دؤزیرم ایتیریب عقل اؤوینی عاشق دیوانه گؤزل راضی اؤلما الیمی باقلیا طناب غمون اؤلمی...

ادامه شعر
طارق خراسانی

به گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون تشنه ام...مثل خاکِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا