تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی مزینانی عسکری

هنگام کندن قبر آرامتر نمی خواهم همسایه ام آزار ببیند بگذارید او در خواب ناز باشد ومن مانند تمامی شب ها وقتی همه خوابند می خواهم خطی بنویسم... هنگام دفنم شتاب نکنید خوب قدّم را ورانداز کنید نگذارید ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

اسماعیل خویی???? آمدن ۹تیر۱۳۱۷/ مشهد رفتن ۴ خرداد۱۴۰۰ / لندن ????????با من بگو: وقتی که صدها صدهزاران سال بگذشت، آنگاه... اما مگو: هرگز ! هرگز، چه دور است، آه ! هرگز، چه وحشتناک؛ هرگز، چه بی رحم اس...

ادامه شعر
امیرمحمد آبک

پشت حیاط نیمکتی کهنه و خیس خورده است جنس آن از چوب ولی سخت تر از سنگ زیر باران های پائیزی مانده است زیر طوفان های شهر زیر گرد و خاک این فصل های سرد آن طرف باغچه منم که سکوتم آغشته به صدای نیمکت است...

ادامه شعر
محمد مولوی

منم بودم ... ما نشسته بودیم سر لوله تانک رو هم بسته بودیم خدا دید در خرمشهر دیگی نمی جوشد مردان چون گندمزار درو شدند نخل های سرِ سبز که سر به آسمان می سایدند فرو افتاده بودند و به خدا سجده می کزد...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

تقدیم به مادران مظلوم افغانستان و پیشکش به ارواح آسمانی دختران مدرسه دخترانه سیدالشهدا(ع) کابل که به دست دژخیمان جاهل ناجوانمردانه پرپر شدند: از خون تو ای دخترم این کوچه رنگین است این خون، بهای رزم ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

من از امروز میترسم و از فردا هراسانم چو دیروزم گذشت اما چه فردایی به رو دارم چه بود این ارمغان از آمدن تا مرگ که عمری داده ام بر باد اما غصه ها دارم چه دیدم جز نگاه خسته و لب بر گزیدنها چه جستم شکوه ه...

ادامه شعر
محمد مولوی

شاعران در فقر می میرند جز ثنا گویانِ بزرگان هر چند باشند ، آهنین جان ! #محمد_مولوی شعر سه گانی

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

گاهی آنچنان فراق دوستان و یاران روح انسان را خراش می دهد که ترمیمی برای آن وجود ندارد. من یقین دارم که مرگ مانند تولد است و حتی بهتر بگویم ادامه زندگی است و کسانی را که دوستشان داریم و ظاهرا از دنیای...

ادامه شعر
بهاره کیانی قلعه‌سردی

طعمی به جز تلخی برایم زندگی نداشت در سینه ام آتش به پا کرده است رفتنت می‌خواستم باشی و باشم پابه پای تو دل را به‌روی غصه وا کرده است رفتنت بابا نمی‌ارزد برایم زندگی دگر اندوه را در سینه ...

ادامه شعر
کاظم قادری

باخودم اندیشه می کردم شبی این مرگ چیست؟ چیست این میراث باقی تا ابد چیست این فصل الختام زندگی چیست این سیال ساری درتن پیر وجوان زاده باهر زایشی دنبال آدمها دوان درمیان حجم تردید بد وخوبش اسیر مانده ب...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

چرا دنیا برای زنده گان تلخ است و پررنج؟ به هنگام اجل، هر نیکمرد یابد دوصد گنج؟ چرا قدر نفس را کس نداند در حیاتش؟ به ضربآهنگ دل بی التفات اندر صِراطش؟ برایش خلق کردند جمله آفاق و سماوات بدادند بی بهانه...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

چرخ روزگار و گردش ایام با تو ساز نبود هرگز چشمان نگرانت روزها را شب و شب ها را در ناامیدی به صبح رساند از یاد نمی برم نه فراموشم نمی شود شاید آستر جیب های تو خالی بود اما بستر دلت پر بود از مهرب...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

در تفقد پدر بزرگوارم لبم خموش و دل خسته پر ز فریاد است ز بس که دهر نگونسار سست بنیاد است به گردباد بلایای متصل وضع ولی نعمت ما همچو شمع در باد است چو شاخه های درختیم و با تاسف و درد بسوخت ریشه اصلی ک...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

مُردگان را دوست میدارم، گوش دارند تا زبان...... قطع نمیگردد سخن خوب می فهمند مرا..... اندکی یا ساعتی فرقی ندارد مُردگان را دوست میدارم.......... نمی رنجند زود و بی دلیل نمی رنجانند بی بهانه......

ادامه شعر
محمد مولوی

قسم به غسل قبل از شهادت عباس میرزا از ظاهر امر پیداست حال برای کسی نمانده ست حتی حوصله برای گرفتن استخاره نمانده ست محمد مولوی ...

ادامه شعر
مریم ناظمی

سلام پیک بشارت به سمت آرامش نوید از رگ گردن به ما مقرب تر برای ذبح نفس های من خوش آمده ای بریز آتش خود را به روی خاکستر مرا ببر به فراسوی دردهایی که عمیق ریشه دوانده درارتفاع تنم سرم کتیبه ی رنج و ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

برای رفیقی که زندگی در زبان و کلامش شعر بود، ادیب سخنور زنده یاد حاج محمد مزینانی ساعت ساز با من سخن بگو، از چه شکسته ای ای یار خوش سخن، حیران نشسته ای با من بگو تو از، روزهای بی شمار از چه رفی...

ادامه شعر
ناصر دلاکه

دیوار ها به حالِ دلم زار می زنند انگار طعنه بر منِ بیمار می زنند چندی است اسم و رسم غریبِ مرا همه سر تیترِ تمامی اخبار می زنند من دست بسته هستم و همسایه های من با خنده های...

ادامه شعر
سیدمیلاد تهامی

از ارتش سرخ مان دو اختر کم شد قلب همه از رفتنشان پرغم شد الگوی محبت و وفا بود چه حیف...!! با رفتن او قامت مادر خم شد

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « عالم غیب » فغان زِ گردش دینا و گرگ عالَم پیـر که هرکسی که نفس زد، شود به مرگ اسیر تفاوتـی نکنـد ،مرگ آدمیـزاد ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا