تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
غزاله غفارزاده

آه ای خیالِ غیرممکن! ای امیدِ پوچ! یادت هنوز توی ذهنم درد می‌کند آن خاطرات لحظه‌های عاشقی، مرا بی‌تو چنان، ستاره‌ای شب‌گرد می‌کند تو دور می‌شوی و من منفور از جهان با زندگیِ بعد تو درگیر می‌شوم بعد از...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف کوچه معشوق آن که دیدار وی آسایش و درمان من است دلبر سیم بر موی پریشان من است زیر این ظاهر آرام نمی داند کس به هواخواهی او چاک گریبان من است در گذارش به سر کوچه و بازار سلام ذکر چشمان ن...

ادامه شعر
الی مطلق

پروانه ی من پر زد و از پیله رها شد در من نفسی مانده که آرام ندارد … الی مطلق

ادامه شعر
دکترمهدی منصورزاده

هر صبحِ زود، به یاد  تو بیدار می شوم بَم می شوم، وَ بر سرت آوار می شوم پس لرز ه های رفتنت این شد که مطمئن رسوا میان کوچه و بازار میشوم دست خودم که نیست، همینطور پشت هم بیدار می شوم....به فکر تو وا...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

به انتهای شعرم که رسیدی ... سکوت کن !آری سکوت کن، و آرام باش،، ببین گوش کن صدای امواج را می شنوی که بر صخره های قلبم می کوبند ؟ مرغابی های عشق پرگشوده اند،، چیزی ؛ در تدارک رفتن درمن شکل گرفته اس...

ادامه شعر
محمد صادقیان

فردا نوبت دکتر دارم چون اسکیزوفرن هستم دکترم نوبت وکیل دارد چون می خواهد زنش را طلاق دهد زنش نوبت آرایشگاه دارد چون می خواهد شینیون کند آرایشگر نوبت خواب دارد چون می خواهد با زن دکتر به هم بزند او عاش...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف جانور هفت بیشه هرگز نیافت عشق درون تو ریشه ای درکت ز عشق نیست به غیر از کلیشه ای در روزگار خویش مگر غیر وهن عشق هرگز نداشتی و نداری تو پیشه ای در این نمایشت تو هنرپیشه هستی و گرم فروش و...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

در کویر سینه ام نهری روان گشت از غمت من دوباره بی کسم در این در و دشت از غمت

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف عبور از شب عبور از این شب تاریک و تار خواهم کرد از این خرابه ویران فرار خواهم کرد به اشتیاق بهار و شکفته گشتن جان از این خزان و زمستان گذار خواهم کرد امیدوار به لطف خدا و یاری عشق 《چو ب...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

عشق خود گفتم به او شاید که تدبیری کند ما دعا کردیم و امیدی که تاثیری کند گفت با ما عشق سخت است و رهی پر پیچ و خم دست تقدیری بباید تا که تعغیری کند همرهت باشم به دل تا هست جانی در بدن یوسفی باید که خوا...

ادامه شعر
روح الله اسدی

روزگار از چرخِشَت دارم هزاران جا گله غصه ها را می دهی برمن و غم ها را صِله پیکرم در اوج یورش هایِ یادت سوخته طعنه هایت را ببین بال و پَرم را دوخته آسِمان از روز اوّل با دلم همراه شد اشک هایم، ناله ه...

ادامه شعر
سید هادی  محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم سلام ای آخرین جامانده ی پوسیده بر دیوار و بارانی ترین چتر انه های وحشی دیدار زمین هیز و زمان در چنته ی تکرار بسامدهای بی مقدار و حس شاعری با ردپای ناقص افکار ...

ادامه شعر
محمد  همتی

یه وقتایی نبودنت چنان اذیتم می کند. که ساعت ها غرق مرور خاطرات و لحظات شیرین کنارت بودنم که طعم شیرین خیالت را..... تلخی سیگاری که به انتها رسیده عوض می کند. با کشید آه حسرت از عمق جان.... آتش سیگا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شعر مهرانگیز شب است و باز من از واژه و از شعر لبریزم چراغ شعر را باید کجا در شب بیاویزم بهار بی خزان شوق و امیدم فرومانده به درد و سوز سرمای زمستانی پاییزم ز چشمم اشک سردی می چکد در این...

ادامه شعر
نازنین نکیسا

جان به فغان آمده،هجر ومدارای من هوش نماندست مرا، رفته زسر وای من رهزن دل گشتی و،دل توزره برده ای قامت رعنای تو،گشته تمنای من داغ وصال توچون بر دلم آتش زند شعله زجان برکشد،آه زسودای من تا که دل ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

ناگهان پنجره‌ ای رو به خیابان وا شد و در این بین نگاه من و تو رسوا شد تو به تکرار به دیوانگی ام خندید ی نفرتی در دل من از نگهت پیدا شد تو برای دگری دست تکان می دادی آن همه قول و قرارت به دروغ افشا ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف پروانه عشق رسیدم باز از راه و تو را در خانه می بینم عزیزم در نگاهت خواهشی جانانه می بینم سکوتت پر شده از واژه های ناب و سکرآور شگفتا از شرابی که در این پیمانه می بینم تو ان شمع شب افرو...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

باز پاتوق چشم هایم، ذهن کلمات را بر هم می زند وبوسه ی باران تنهایی ام را دست هایم نِشَسته راه می روند واشاره ام با آوازی یخ زده در گلو؛ بند بندش را منتفی می کند لبهایم یک ریز واژه می بارد ، دردهایش بن...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز کوری شبی می آمدی سوی من و من را نمی دیدی درون ژرف این فرد فروتن را نمی دیدی من اقیانوس ژرفی بی نهایت بودم از عشق و تو گویا هیچ چیزی غیر این تن را نمی دیدی تلقی تو از من موجی از کف بود ...

ادامه شعر
الی مطلق

ویرانه تر از شهر بمم می دانی؟ اندوه تمام عالمم می دانی ؟ نعشی که به روی دست خود جا ماندم مرگ است دم و بازدمم می دانی ؟ #الی_مطلق ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا