تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن سهرابی

دلخوش به شعر بودم و جا ماندم از خودم تا اینکه دور دور شدم کم کم از خودم در آینه چه دیده‌ام این سال‌ها به جز تصویر تار و تیره‌تر و مبهم از خودم پای تو جان گذاشتم و دل گذاشتم تا اینکه ساختم غزلی محکم ...

ادامه شعر
علی معصومی

خاطرخواه خاطرم را شاد کن با خنده گهگاه خود آسمانم را برقصان زیر نور ماه خود چشم هایم را نمی بندم به امیدی که باز درد کابوسی نگرداند مرا آگاه خود تکیه بر دیوار و سمت آفتاب مشرقم تا صدایم می زنی از ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عشوه ی گل» گل عشوه مکن که آتش جان شده ای آوای خوش مرغ هَزاران شده ای چون باد صبا وزد به گیسوی پریش با زلف پریشان شده رقصان شده ای آتش زده ای به خرمنم وقت سحر در شام دلم ماه فروزان شده ای گرم...

ادامه شعر
حسین وصال پور

چرا شرر به جان بی قرار میزنی کنار خاطرات مرا به دار میزنی شبیه باد که می وزد میان برگ ها برای رد شدن مرا کنار میزنی .. حالت خوش است ،حق داری نازنین من اینگونه دم ز شوق روزگار میزنی ! گذشته از سرم،...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف دولت نوروز بوی عشق از نفس باد صبا می آید مژده آورده که دوران صفا می آید خبر دولت نوروز به اطراف جهان از دل آیینه صبح خدا می آید ناگهان از شب تاریک شکوه خورشید به گداز آمد و اینک به فضا ...

ادامه شعر
علی معصومی

بسازد دعا کردم جهان با تو بسازد خدای مهربان با تو بسازد بهاری باشی و بی غم بمانی گل و رنگین کمان با تو بسازد بهاران تا بهاران زندگی را زمستان و خزان با تو بسازد به هرجا میروی سرزنده باشی زمانه ه...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مسیر عشق» ای تیغ بُران سر بریدن کار ما نیست جلّاد بی رحمی شدن معیار ما نیست دُردانه ی دل را مکن غمگین ز کینه جز گوهر دُردانه در بازار ما نیست این جام دل پُر می شود از باده ی عشق در گوشه ی میخ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سرما» از این همه بیداد می ترسم از زوزه های باد می ترسم از بغض مانده در گلو امروز فردا شود فریاد می ترسم از زخم جانِ خورده زان شیرین ازتیشه ی فرهاد می ترسم باغی خزان گردیده جنّت نیست از این هم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله الرحمن الرحیم ترجمه منظوم دعای روز دهم ماه رمضان خداوندا امیدم را فقط دایر به امر و خواست خود دار مرا هم لایق فوز سعادت در حریم پاک خود بشمار مرا با پیروی از هر چه فرمان می دهی نزدیک خود فر...

ادامه شعر
علی معصومی

خواهی شد تو در هر حا که باشی دلربا و ماه خواهی شد رفیق و همدل و همصحبت و همراه خواهی شد نمی دانم شدی آیا گرفتار دلت یا نه ولی حس می کنم اینکه تو هم کهگاه خواهی شد اگرچه در دلت جایی برای خاطر ما ن...

ادامه شعر
یاسر قادری

عمری در بندتم و کاش یکبار تو اسیرم باشی سپید گشت موی سرم و اینبار تو پیرم باشی در قامت ما سوخته دلان هست مرامی تا قیامت سرباز توام و تو امیرم باشی نهراسم از ظلمت شب، تا تو در قلب منی خواب زلیخا دید...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

زمستان کم کمک رخت سفر، میبندد چمدان در دست و لباس عروس‌ زیبایش را با اخلاصبه جویبارها می بخشد. جوانه‌ها از پشت شاخه‌های درختان سرک می‌کشند. جنگل دشت دلبری میکنند، چشم نرگس، به دیدن شقایق باز...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کشتی بان» گر که کشتی بان خدا باشد ز طوفان باک نیست یک دلی در کشتیِ طوفان زده غمناک نیست گنبد مینا نشان از قدرت والای اوست جز نظام و گردشی زیبا در این افلاک نیست در میان کوه گر نام خدا را می ...

ادامه شعر
علی معصومی

بی تو کوچه در کوچه به دنبال بهارم بی تو سال ها بر سر آن عهد و قرارم بی تو راه نارفته، دل آشفته، سری دیوانه تا کجا ثانیه ها را بسپارم بی تو شب و روزم پر از آوازه بیتابی ها میشد ایکاش ببنی که چه دا...

ادامه شعر
علی معصومی

چه بود؟ غیر یادت های های من چه بود نغمه ی شور و نوای من چه بود در میان شهرک آشفتگی کوچه نام آشنای من چه بود جز غم دیرین ایام وصال مژده دنیا برای من چه بود یا که در این عالم سرگشتگی اینهمه هول و ...

ادامه شعر
زینب روزبهانی فر

کی قرار است سال ها به تهش برسانند انتظار مرا کی شراب هزار ساله ی تان می پراند ز سر خمار مرا دست به دست می رود تقویم بر سر دست فصل ها اما ظاهرا هیچ کس ندیده هنوز بین این فصل ها بهار مرا خانه را دست کم...

ادامه شعر
کاظم قادری

برخیز که در چمن دوباره غوغا بکنیم شادانه بساط نوروز مهیا بکنیم با رایحه ی گل و نوای عندلیبان هرچند گره که می شود ز دل وا بکنیم اکنون که زمان بازگشتن پرستوست برخیز که جشنی عاشقانه برپا بکنیم این سنت...

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت فصل های کهنه و پژمرده این جهان هم گذشت سال نو یعنی آغاز نو یک شروع مجدد در خودت بی خیال گذشته فصل سختی جان هم گذشت اگر امسال خیری ندیدی و صد بار قلبت شکست ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شعله ی عشق» در کوچه باغ دل رُخ ماه تو دیدم مرغی شد این دل از قفس ناگه پریدم بر شاخ و برگ مهربانیها نشستم نقشی ز رُخسارت به برگ گل کشیدم وقت سحر مرغ هَزارم نغمه سر داد آوای خوش هر دَم به گوش ...

ادامه شعر
فرزاد الماسی

مپرس از چه مسیری به من بهار رسیده ست بهار مثل سواری ست که از دیار رسیده ست همیشه دلخوش تغییرم و گمان من این بود که فصل سرد به پایان انتظار رسیده ست در این رقابت با ماه و سال چند به چندیم که درد های ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا