- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
samin A
در17 /02/ 1378 -
حنانه مومنی
در17 /02/ 1385
آسمان بر هم زد آشیان من و تو قصه ی تلخی شد داستان من و تو تب دلباختگی مثل یک رود بزرگ روزها جاری بود بر زبان من و تو عشق مجنون در من روح لیلا در تو شوق پروانه شدن در نهان من و تو با اشارت گاهی ...
ادامه شعرای عشق می برگی و می جوانی ای عشق ان گونه که می توانی ای عشق دنبال خودت مرا همیشه بی واهمه می کشانی ای عشق بیگانه و آشنا نداری همصحبت و همزبانی ای عشق یک ذره ی بی نشانه ام من صد خوشه کهکشانی ای...
ادامه شعر«دلنشین» * ترانهها به دلم دلنشینتراز قبلند شبانهها به دلم دلنشینتراز قبلند فقط کنارِ تو انگار از زبانِ تار - ترانهها به دلم دلنشینتراز قبلند اگر دو چشمِ تو هستند خمرههای شراب - خزانهها به ...
ادامه شعردارم دل شکسته ای از خوبان روزگار با غم بگویم بهر شما من خوبان روزگار دنــیــا پـــر ا ز نیرنــگ و فــریب شمـا هرچه گویم نگفته ام از نیرنگ های شما اینک بگــویــم ز نا مر دا ن ر و ز گـا ر چه...
ادامه شعربا من بمان که وِردِ زبان با تو بودن است آری، مرادم از دو جهان با تو بودن است تقدیرِ ما اگر چه به دوری نوشته شد با اشک و داغ و درد و صبوری نوشته شد شاید طلسم تلخ جدایی توان شکست پیوند اشک و حسرت و دو...
ادامه شعرگفته ای موسیقی هر شب تارت شده ام غم سنگین دلت، صبر و قرارت شده ام گفته ای ناب تر از قافیه ها در غزلت همدل و هم نفس و دلبر و یارت شده ام سوژه ی ناب غزل های توام در همه حال گل شمعدانی من، صوت هزارت شده ...
ادامه شعرمیروی و رفتنت چون جنگ غوغا می کند شعر هم اشک تو را فانوس دریا می کند بارها و بارها گفتم بیا جانان من... این دلِ مغرور تو امروز و فردا می کند من که شیرینم تو فرهادم بشو باری دگر لیلی ام با عشق مجنون و...
ادامه شعردیر امدی به شب نشینی این شعر تاروتی به حد این حصار یخ زده ی شبه تابوتی دوباره جان من از سوقصد حیران شد به وقت پلک زدن ان دو چشم طاغوتی نمکگیر کن سفره دل را به حبه قندی مهر که دم کشیده چای کهنه ی این...
ادامه شعریک روز شب غزل سحر میگردد بازار غم شعر شکر میگردد مضمون به غیر تو که کم نیست ولی آرایه بدون تو هدر میگردد من در تو به دنبال خودم میگردم آیینه به دنبال خبر میگردد دستی که به امید ثمر روییده یک روز به...
ادامه شعردر فصل خزان آید همی بوی ز باران نسیم خوش عطری آید ز کوهساران بهاران خجل شد گذشت ایام طراوت آمده در ره و خوش رسیده زمستان آن جوش و خورشی که بود در بهار قدری کم فروغ گشته میان مردمان نقش زیبائی دا...
ادامه شعرچندی زیاد دنیا پیش ما نخواهد ماند این حال و احوال هم پابرجا نخواهد ماند دیری نمی پاید که ما هم رخت خواهیم بست این خواب سر خوش هم تا فردا نخواهد ماند این زندگی جنگی است از پایین و بالاها این ...
ادامه شعراز دست رفت دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت فرصت سرمستی و بوس و کنار از دست زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سود نوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستان در کمال نارفیقی...
ادامه شعردر غبار این جهان پر ستم گم میشوم در میان این همه جور وستم گم میشوم در میان آه و عشق این چهان آو اره ا م در خیالم با غم و درد جهان گم میشوم جان دهم اندر فضای پر غبار و بی نفس در زمان و در کلام این ...
ادامه شعر۱.به بارانم بیندیشید بهاران ۱.به بوستانم ببارد بی شماران ۲.که کوهایم چنان دشتی ز باران ۲.و تابستان بخواهد برف و باران ۳.چه مویانم ز آن پایان باران ۳.زمستانم بیاید همچو بادان ۴.که آن ماهم نبیند شمسی رو...
ادامه شعرحسرت لبخند نغمه کن با من شوریده شکر خندت را لحظه های شب بارانی الوندت را بگشا پنحره ای را به تماشای خیال چاره کن بغص تب آلوده ی دربندت را به کجا سر زنم ای نخل بلندای امید تا ببینم قد و بالای بروم...
ادامه شعرای گل وزش باد ، بهاری نشود باز طوفان به ملاقات تو هم بال زند باز تقدیر تو یکسان نشود ناز کشیدن یک روز از آن ساقه تو خم بشود باز آشفتگی حال تو مقصود نباشد رسمی است که سوی در هر خانه رود باز سنجیده...
ادامه شعر«نادان» * نگذار گاهی بی تو من حیران بمانم چون میشوم ابری که در طوفان بمانم پیشم نباشی میزند آژیر "افسوس" از جنگِ دل با غصه، در بحران بمانم هستم «چو آن ویران که گنجش برده باشند» نگذار باباطاهرِ عر...
ادامه شعررد آوار به فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذارد مجالی را برای فرصت زنهار نگذارد چنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس را که جایی را برای خاطری هوشیار نگذارد تو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران را کسی پای حسا...
ادامه شعرهر که را غمی باشد د را ین د نیا ی بی حا صل دلش پر از درد و غم باشد در این دنیای بی حاصل همیشه چشم گریان است و دلی غمگین میددارد ندارد هیچ ا حسا سی بر انسان این دنیای بی حاصل د لــم خــو ن ا ست...
ادامه شعربسمه تعالی نفس در سینه از داغ جدایی باختن دارد سمندِ زندگانی با تو هر جا تاختن دارد قبایِ قرض را ، قبل از طلب باید بپردازی قماری که ندارد بُرد با خود ، باختن دارد همیشه تیغ در لای نیامِ سبز ، نیکو ...
ادامه شعر