تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی معصومی

چه دانی؟ ای سایه تو بر سر من خط امانی سبابه انگشت تو صد نام و نشانی بگذار بگویم غم دیرینه خود را شاید که غبار از دل تنگم بتکانی لبریز تماشای تو ام ای همه خوبی باشد که نگاهی به نگاهم برسانی حالا...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

پــرســیـــده مــلال و پــاســخــش دادم زار : دلـخـوش به چـه هـستی ؟ بـه مـلال بـسیـار تـوصـیـف خـودم را بـدهـم شــرح ، ایـنـبـار : دلــخــوش بـه تــهِ پِـیـکـم و دود سـیــگـار !! خشنود و خوشند چه‌ ...

ادامه شعر
علی معصومی

نزاری منو بی خبر از خودت که از غصه های تو دق می کنم هنوز از سر شب که رفتی گلم همش با خودم نغُ و نغ می کنم چه می خواد مگه روزگار از دلت که با تو همش سر به سر می زاره برای خوشی های تو پس چرا همش شرط ام...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گنج دل» ای کاش زمانه اینچنین تار نبود در سینه دلی غمین و بیمار نبود ای کاش اسیر شب نمی شد خورشید در دام سیاهِ شب گرفتار نبود ای کاش بهار ما نمی شد پاییز در فصل خزان دیده ی ما زار نبود ای کاش...

ادامه شعر
محمود فتحی

شبی اندر نطنز ابیانه بودم نمی شد باورم افسانه دیدم زبس فرهنگ زیبای غنی داشت خودم راازهمه بیگانه دیدم میان دشت وکوه ها قاف تاقاف عجایب مردمی فرزانه دیدم هزاران سال قدمت داشت این کو که هم مسجد وهم میخا...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا ای ملَک سیما جمالوندان سنون معنا یاغئیر روحیمه سالمیش تزلزل صورتون یانمیش باغئیر ⚘ تیرِ مُژگانون سنون بو قلبیمی شان شان ایدوب بی وفا دور دوت الیمدن ربی اِغفرنا چاغئیر ⚘ درده سالمیشسان سیزیلدا...

ادامه شعر
یاسر قادری

بردگی کوی تو را به هیچ آستان ندهم سرسپردگی مهر تو را هیچ پایان ندهم سنگدل،نشکن تنگ مرا با دل سنگت من این تنگ را به هیچ باران ندهم عمری در پیله ی عشقت آسوده بودم من پیله عشق تو را به بزم شاهان ندهم عا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«طناب عشق» ای نفس هوا ز خواب غفلت برخیز در عرصه ی جنگ آرزوها مستیز ای نفس هوا شود پریشان حالت از حال پریشان شده ی خود بگریز تا کی بروی این رَه بیراهه خطاست تا کی بشوی خوار و ذلیل و ناچیز بای...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم رب المهدی زندان غیبت تقدیم به پیشگاه پاک و نورانی حضرت ولیعصر ( عجل الله تعالی فرجه الشریف)  در ظلمت بی پایان با وضع پریشانت بی شک نظری دارد بر حال تو جانانت خورشید ورای ابر می تابد و گرمایش ج...

ادامه شعر
علی معصومی

مسیر تنهایی می روی از کنار من اما در دلم جز غم فراقت نیست در خودم شعله شعله میسوزم سینه ام خالی از اجاقت نیست ای سراسر بهانه ی بودن به تماشای من نمی آیی؟! میروم گیج و منگ و سرگردان در دلم غیر اشت...

ادامه شعر
حمیدرضا آب روان

چه کس جز تو مداوا می‌کند حال خرابم را چه دردی می‌کشم بی تو، بیا کم کن عذابم را شده اسباب زحمت اشک‌های بی سرانجامم بیا و لااقل با خود ببر چشمِ پر آبم را دل از من برده‌ای و باز هم از من طلب‌ کاری تو ر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نمی خواهم» بهاری رنگ آن باشد زمستانی نمی خواهم شود نفس هوا یک گرگ خونخواری نمی خواهم اگر رنج و غم دوران نشیند بر دل طفلی برای این دل رنجور خود شادی نمی خواهم اگر باغی بروید جای گل ، در آن خس ...

ادامه شعر
افسانه ضیایی جویباری

می نویسم شعــــــر های تازه تر از عشق تو تا که با بـــرق دوچشمان تو تیمارت شوم عهــــــد بستم بادلم  تا که به دستـــت آورم گر توترکم کرده باشی سخت بیمارت شوم #افسانه_ضیایی_جویباری ...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

میدانم خوب میدانی،که میدانم تو خوب میدانی انکه پریشانم ، تو انی ،و خوب می دانم ، تو با شکستن دیگران در اوج باشی با غرور ،از انی، که تو را پریشان است رو برمی گردانی ،...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

. شــب ڪــه مــی شــود بــرای ســتــاره ها از دوســت داشــتــنــت مــی گــویــم بــرای مــاه از آرامــش دلــت مــی گــویــمــ بــرای شــب از چــشــمــهایــت مــی گــویــمــ شـ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عالم ویرانه» دوش دیدم عالمی ویرانه بود روبهی مکّار در این خانه بود جان اسیر دیو جان گردیده بود خانه خالی از گل و پروانه بود ناز لیلی را خریداری نبود عشق مجنون قصّه و افسانه بود عالم مستی خر...

ادامه شعر
مریم نصیری

اشک باید ریخت این پهنای ِ دنیا را دور باید زد غمِ فردای دنیا را من به دنیای ِ خودم آوردَمَت امّا تازه فهمیدم خودم معنای ِ دنیا را ای دِل ِ مادر ! تحمّل کن کمی با صبر دردها و بدبیاری های ِ دنی...

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

تاراج برده چشم‌هایش صد غزل را پایین کشیده بوسه‌اش نرخِ عسل‌ را از دیده رفت و از دلم اما نرفت او... تغییر داده عشق او ضرب‌المثل‌ را قرنی‌ست جنگی نابرابر در گرفته... چشمان او، دل، برده او بی‌شک جدل را...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف مهر و خرد ای غنچه‌ای که چاک گریبان دریده‌ ای با ناز خود به عرصه دوران رسیده‌ای زیباتر از شکوفه‌ای از بس لطیفی و از لطف چون تجلی صبح سپیده‌ای در وصف تو اگر بنویسم بدین سیاق می زاید از دل...

ادامه شعر
محمود فتحی

هی هی دنیای تماشا گردیدی چه برسرما آمد چه دنیایی داشتیم چه گونه گذشت حیف که قدرعافیت نداشیم پنداشیتم همیشه جوان خواهیم ماند نداستیم که ورق عوض میشود شادی وسرور خندیدن روزی جرم میشود عاقبت بدست ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا