تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
طارق خراسانی

دلم تنگ است بانو، بی قرار است دلم را زد خـزان، فکـرِ بهار است دلـــم از درد، دریـای سـیـه شــد شمارم غـم؟ خدا را بی شمار است دلـم تنــگ است بانـو، دیـدگـانم ازآنروزی که رفتی سـوگوار است از...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

کیست ماننــد تـــــو هنگام غـــریبــی یارم ای که از جان خــودم دوست ترت می دارم یـادگار تــــو و یـاد تــــو و یــادآور تــــو هـر کجا هست عزیز است چو جان بسیارم وقت آن است کـــه دل بر سر راهت...

ادامه شعر
اله یار خادمیان

با طایفه ی روز سفر می کنم امشب میخوانم و تضمین قمر می کنم امشب باسایه پرستان نکنم صحبت روشن نجوا همه در گوش سحر می کنم امشب دارم سر دیدار گل خانه ی خورشید از غیروخودی صرف نظر می کنم امشب با...

ادامه شعر
رضا شیخ فلاح لنگرودی

همیشه آخرین لحظه ، می فهمی زندگی زیباس اونی که زشته دنیا نیس دلی که زشتِ نازیباس خیال کردی که تا آخر تو هم جاوید می مونی ندونستی که بیهوده به سمت مرگ می رونی به دنیایی که دل بستی فقط یک چیز...

ادامه شعر
طارق خراسانی

مثل دریاچه ی ارومیه، حال و روزم چنان مناسب نیست چه کند این دل وفادارم؟ بوسه ای کودکانه کاسب نیست از حقوق بشر بیا بگذر...، جبهه بودم، جنایتی دیدم صحنه هایی که گفتنش امروز، نازنینم زیاد جالب نیست ...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

غــــــزل بــا نامــــت آغازی دگر داشت شکـوهـی دیگـــر و رازی دگــــر داشت سیـه مستـــــــان چشــم فتنــــه کوشت نگـاه دل بــــــرانـــــدازی دگــر داشت لبت بـــا بــــوســـــه ای احیــاگـــر ...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

اگر از یار سفر کرده نشانی یابم
همچو خضر از لب او آب جوانی یابم
یار عاشق کش من رفت و ندارم خبری
کاش از خاک درش باز نشانی یابم
گر دوصد لشگر کین تیغ برویم بکشند
نیست باکم گر از ا...

ادامه شعر
احمد البرز

نامه اش را باد می آورد، شبیه باد بود قصه شیرینی شیرن تر از فرهاد بود ؟ بوی مهر و دوستی میداد،اما ای دریغ ای دریغ و صد دریغ زخم دو صد فریاد بود بوی گل های خوش یاس واقاقی می رساند ؟ گر چه ت...

ادامه شعر
نگار حسن زاده

حس این روزهای روحم را ؛ کاش از سد لار می پرسید بازی سنگ و پای لنگم را ؛ از غمی خنده دار می پرسید سایه ام هم نفس کم آورده ؛ فکر تجدید کن در آمارت غیرِ من حال کل دنیا را ؛ مثل یک سرشمار می پرسید ...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

عشــــق تا پنجره وا کرد بـــه روی دل من عطـــر صد خاطره گل کرد به بوی دل من به نمـــازی شـرف آموز سحر قامت بست تا شد از چشمه ی خورشید وضوی دل من پا بـــه پای همـــه رنــــــدان خمارآلوده عشقِ...

ادامه شعر
امیرحسین مقدم

بمان صد ناز کنی ، کشم تورا ناز ، بمان ناز تو عروسک غزلساز بمان صدسال چوبگذرد همین خواهم گفت آنگونه که گفته ام از آغاز ، بمان صد بار اگر بیفتم از قله کوه امید تو آردم به پرواز ، بمان ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

در بـهـاران لالـــــه ی اردیبـهشت ائـل گؤلی را کـــرده مانند بهشت آری ایـنـجا عشق جـولان می کنـد می توان گل های رنگارنگ کشت می توان در صفحـه ی گلبـرگ ها بـر خـدای عاشقان احسن ...

ادامه شعر
حامد  زرین قلمی

غــمِ دل دارم و دانم که غــم آباد ، تویی مَبَر از یاد مــرا ای که مــرا یاد ، تویی شادی از مهر و وفا آید و تـنها صَنمی کز جفا هم بکند خاطر من شاد ، تویی ظلمات است در این ورطه و شمعی که هنوز ...

ادامه شعر
ابراهیم سبحانی

  اولین جمعه ی سال ست بیا یادم کن بعد ویرانی آن زلزله آبادم کن دوست دارم که ترا سیر ببینم امسال باز پیغام بده  در رهی ی و شادم کن توبیا تا   برهم   از قفس دلمردن ازتب تند وغم وخستگی ...

ادامه شعر
فاطمه  لشکری "راحیل کرمانی"

مکتب عشق جدا وسخن عقل جداست سنجش عشق،به سنگ محک عقل خطاست عشق سنگ محک معرفت آدمی است معرفت ،آنکه ندارد،ره او راه جداست نه توهم زدگی هست،نه رویا بافی مسلک آنکه نظرگاه دلش سوی خداست دل ، حریمی است...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

گلبرگ تنم پژمُـرده ام از باد خــزان تــاب نــدارم آزرده ام از درد نهـان خـــواب نــدارم یـارب کرَمی تا شوم از درد ، رها من غـیر از تـو بجـان خودت ارباب ندارم دامان تـو مـأوای چو من دلــشُد...

ادامه شعر
آرش بهاری

بانوی اردیبهشتی من خنده ات وقتی شکوفا می شود بهار هم از راه خواهد رسید

ادامه شعر
سید محمد  میرسلیمانی بافقی

ولادت مولای متقیان وروزپدر مبارک باد " زلف" زلف را تا وا کنی، لب هم بغل وا می کند گونه های مست تو ،کم کم بغل وا می کند حالت چشمت که می آید به استقبال من لرزه های سی...

ادامه شعر
پویا نبی زاده

ساده ام پنداشتی باز آمد نازی کنی با دل پاکم که سادست آمدی بازی کنی در شگفتم کاین چنین با سن کم هم قادری دلفریبی بشکنی پیمان سخن سازی کنی با صدای نازخود اول بَری هوش وحواس بعد با شیرین زبا...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

روزگارانی دلــــم آیینـــــه بــاور بود نـــــور در آیینه ی شعرم شنــاور بود روزگارانی کـه بــــا پیــری سحرسیما در دلم شـــــور جوانی شعله ورتربود چشمه ی اندیشـــه ام سرشار از ماهی آسمــــان...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا