تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
دادا بیلوردی

* 21- عناد * عشق در ذاتت نهاد آنکه بی منّت برایت روح داد این تویی که خاک را زندانِ جانت کرده ای در زمین گر نیستی اهلِ عناد آسمان مالِ تو باد * 22- ریاست ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

در عــشـق آزادم هنگامِ خاموشی چو فـریادم موجم، ز عمقِ نــُـه فلک هم آسمانی تـر ظاهـر خراب و لیک آبادم غمگین ولی شادم * دردی نهـان دارم هم مُرده ام هم اینکه جان دارم از برگِ ن...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

می زنم ساز دگر، خوب نیست مادر پرستی بر پسر، بسته بر مادر شدن خوبست است ولی ،اندازه ای، بچه ی مادر نمی گردد پدر ،۴ بند ناف ، برکَن پسر، مادرم ، فرزند توست،! کودک دلبند تو در بند توست، ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

پیدا تویی پنهان منم ساکت تویـی نارام و سرگردان منم با دستِ احساست بگیر این پای چرخان در فلک پشتِ زمین، بی بال و پر، انسان منم در کارِ تو حیـران منم * آسان تویی مشکل منم دریـا تـویی...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

عشق را دیوانه گیست، موسم دیوانگان را عیب نیست، عاقلان از چه جدل دیوانگان را می کنند،؟ حال او کز خویشتن بیگانه گیست، پیله در پروانه گیست، تشنه بودم عشق را، می گشودم پر ز مستی تا خدا، در ر...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* من در برِ چشمانت نوشیده ام از ساغرِ چشمانت سرمست ترین عاشقِ درگاهِ لبت هستم غوّاصِ توأم ، نوکرِ چشمانت در بندرِ چشمانت * ساحل به غمم پی برد اینبار کـه امواجِ تـو بـر من خـورد. آغـو...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

میش چشمت کار کرد، راه بر تاراج دل هموار کرد، خون دل را ریخت جان را طعمه ی افکار کرد ، نیک می دیدم ولی انکار کرد، کی پلنگ اینکار کرد،؟ شوخ چشمت راز شد، ماه من شد با دلم دمساز شد، زین سب...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

یا علی گفتی نَنشین، با تو باشد دست مولا، دان یقین، باش دور از معصیت بردار اراده آهنین. باش اگاه ای دو چشم تیز بین، مانده بالا آستین، دشمنان اندر کمین، دوستان ،سر برده در کنج جبین، تا چه باش...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 11- خودپسندی * خاکی شدن خوبست ای با شرابِ خودپسندی مست خاکی بشوکه پیکرت برخاک خواهد رفت همسایه ی ما بر یکی در بست خود ماند در بن بست * 12- روزه * سعی کن انسان شوی آدمی از ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

یکی پُر از سخن است ازآن سخن که شمع انجمن است در امتـدادِ شب از او کســی نمی پـرسـد چراکه آسمان، غریبِ من است بهـار در کفـن است * یکی به خاطـر نان گــذشتــه از فضیـلتِ رمضان ز صبح ت...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

1 - خطا * شاید که رسی پیشِ خدا بـا چنـد خطا شوی تـو از خـدا جـدا یک نقطه ی زیــر رو شده بـه هم زنـد عالم را یک حرف کند تو را به نفسِ خود گدا یک جمله به غیر حق فدا * 2 - هنر...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

(از برگ پرانی آدم و حوّا تا،،،،،،،،،،واتسپ و وایبرو،،،،،،،) ( برگ نوشته ی حوّا،) سیب بدم آدمت کنم،؟ خامی هنوز آتیش بشم دَمت کنم،؟ پشتک و بارو می زنی تو مغز من تو بدجوری، بندتو از د...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* شعر می دانید چیست؟ شعر هم نوعی بهارِ زنـدگیست عالمی از واژه ها در باغِ دل پروردن است. شعر، تقسیمِ سطورِ نثر نیست باید اندر شعر زیست * موسیقی در نظم هست نظم در آهنگ، شورِ بـزم هست گا...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

خان و ایمانم بسوخت، عشق آمد هم دل و جانم بسوخت، پرده ها افتان و من در آستانش بی حجاب، حربه ی پای گریزانم بسوخت، شام هجرانم بسوخت، آن من بیمار مُرد، پرده و سجاده و دیوار مُرد، شکر ایزد ما...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

(بسته ی پیشنهادی) همی دانم که می دانی، نفس هستی مرا هم مونس جانی، در این دنیای بی همدم، نکردی باورم یکدم، چرا پس دستخوش تردید و بحرانی،؟ چه را شفاف می دانی،؟ بیا طرحی بهم ریزیم، بیا تردی...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

دلم که بی تاب شد، آمدی و قند به دلم آب شد، پا قدمت ظلمت شب شکست و نایاب شد، ماه شدی، چشم بدان دور که این کلبه چو مهتاب شد، و بر نمازم ، خم ابروی تو محراب شد، چشم من از چشم تو سیراب شد، چشم ک...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

نامه ی صدادار دادا به استاد شفیعی کدکنی در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن » با دخالت « مفاعیلن»: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مف...

ادامه شعر
محمد جوکار

تو نامیرای جاویدی جهان را جلوگاه عشق و توحیدی فروغ مهری و شایسته ی هرگونه تمجیدی تو گرمابخش جانهایی ، تو پابرجا و بی همتــــا و دانایی تو بر تاریکی دلهای ما ، امواجی از انوار مهر و عشق تاب...

ادامه شعر
محمد جوکار

آمد رسول نور ختم پیامبران و وارث زبور با اهتزاز پرچم " إِقْرَاءَ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِیَ خَلَقَ " پیچیده عطر اهورایی حضور شد موسم ظهور م.ج.یاس خیال 1394.02.25 آغاز رستگاری و طلوع تا...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

ای که دل، قربانِ چشمانت ! می شوم کی باز من مهمانِ چشمانت ؟! ای کـه قطـره قطـره اعضایم بــه تــو لبّیـک می گـوینـد! عــــشق را در عـالم ِ عرفان ِ چشمانت خواندم از قـرآنِ چشمانت * از ت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا