تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا «غم مادر» شرم دیوار و روسیاهیِ در نقش زخم عمیق بر دلِ حیدر قلب های سوخته از آتش فتنه همگی ماتمی است در غمِ مادر (نژاد - آذرماه ۱۴۰۰) ------------------- السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا ایام ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《آسمان ابری》 هوای آسمان دل شده ابری نمی بارد در این باغ خزان یک بلبل خوشخوان نمی خواند صدای زوزه می آید در این ویرانه ی جنگل چرا در بیشه روبه پُر شده شیری نمی زاید؟ چرا نفس هوای آدمی خونخوار و...

ادامه شعر
علی صفر  اکبری

بدیها را یادگرفتیم ، خوبی یادمان رفت زبان غرب آموختیم ، اصالت یادمان رفت جنگجویان را نگاه کردیم ، جبهه وجنگ یادمان رفت پای دشمن به منزل واکردیم ، عهدباشهیدان یادمان رفت فن های برسلی ها را یادگر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《فریب》 با حقه و نیرنگ ما را خام کردید با وعده ی شیرین اسیر دام کردید کردید غارت بعد از آن این کاروان را ما را اسیر ظلمت این شام کردید گرگی شبان گله شد در روز روشن این گله را از ترس جانش رام ک...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

حیف ازان عمر من، پای کسانی گذشت جای حمایت ز ما ، از من یارَش گذشت حال دگر غم اثر ، بر دل ما نیکند چونکه هزاران بلا بعد اثر میکند دوست اگر دوستی پس حسدت چیست دوست؟ رویِ تورا یافتم دوست ماهم دوروست از ت...

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی تا کمی از حال قلب بی تاب من بدانی تمام این غزل را من به یاد تو سرودم من که می دانم شاید اتفاقی آن را بخوانی با این غزل می خواهم اعترافی کنم که تو شاید تا به ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《خانه ی تزویر》 در صورت دنیا که بجز مکر و ریا نیست در خانه ی تزویر و ریا عشق و صفا نیست هر جا که به منبر برود واعظ بی دین سجّاده دهد بوی ریا جای دعا نیست در کعبه به دنبال خدا می روی ای کور ای ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《رفیق شفیق》 رفیق عالم سختی به از برادر توست چنین رفیق شفیقی همیشه یاور توست اگر ز سنگ زمانه شکسته بال و پرت بدان که بال رفیقت بدون شک پَر توست عصای دست تو گردد به روز افتادن برای روز نداری یگان...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

چه بسیارند آنهایی، که از دنیای خود سیرند خوشا آنانکه می آیند و در گهواره می میرند

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

عشق دنیای عجیبی داشت نمی دانستم با خود قصه شاه و پری داشت نمی دانستم عشق یک راه بلندی داشت با سختی ها حیف قلبم صبر کمی داشت نمی دانستم عشق سخت دلتنگ شدن داشت نمی دانستم یک عمر به پای معشوق ن...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله الواحد القهار أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ س...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《گربه و دیزی》 گر باز شده این در دیزی تو حیا کن ای گربه نگاهی تو به آن روز جزا کن در روشنی روز نکن غارت دیزی هنگامه ی دزدی تو کمی شرم و حیا کن گر شرم نداری تو ز این آدم و حوّا غارتگر اموال ، تو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《کودک باران》 کاش می شد کودک در زیر باران می شدیم کاش می شد نو گل فصل بهاران می شدیم کاش می شد یک غزالی در میان این چمن یا که یک مرغ خوش الحان و غزلخوان می شدیم کاش می شد آسمان قلب ما ظلمت نب...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

فتح خیبر به نام خداوندگار احد خدای رحیم وبسیط وصمد خدایکه جان و جهان آفرید به تن های بی جان، جان آفرید بود خالق کل شی در جهان بود رازق زرق هر زنده جان ز نور خدا نظم هستی به پاست ز او گردش چرخ ه...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

به دیدار آمدی ای دوست ولی من را نمی بینی تو برپایی و من خفته،چه ترکیب اسفگینی ???????????????????????????????????? چه ایامی که بر در بود چشمم تا رخت بیند ولی، گفتی تحمل کن،برای وقت شیرینی ???????????...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《جنگل》 سلطانِ جنگل روزگاری شیر نر بود آن شیر نر را تاج شاهی روی سر بود در آسمانش باز و شاهین بال می زد کرکس در آن جنگل بدون بال و پر بود شیر و پلنگ و ببر غُرّان بود آنجا در جنگل آن شیر نر ع...

ادامه شعر
حسن محمودی

درودی گرم خدمت تک تک یاران که نعمتند جمله چون دانه دانه باران ببوسم از راه دور دست یکایک دهم هدیه ترا یک شاخه شقایق بدان هر گوشه از این کره خاکی ترا دوست دارم با خلوص و پاکی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《خاموشی》 گفتم سخنرانی نشان عقل و هوش است گفتا که عاقل کم سخن گوید خموش است گفتم بگو از ارزش گوش و زبانم گفتا زبان باشد یکی ، امّا دو گوش است گفتم نماند این زبان یک لحظه در کام گفتا خرابی می ک...

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

خندید به من گفتی تو لایق من نیستی من دختر شاه ام تو در حد من نیستی گفتی که تو فقیری و من دختر شاه ام دور باش تو لایق عاشق شدنم نیستی گفتی که به تمنای تو دل ندهم هرگز من عاشق پول ام تو در حد...

ادامه شعر
افسانه ضیایی جویباری

بستند آرزوهایم را و انداختند در عمیق ترین چاه حسرت که دست هیچ دلی نمی رسد به آن

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا