- لیست اشعار
- موضوع
- تاریخی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
زهرا جعفریان
در29 /02/ 1380
غزلی به نام زبان دلنشین پارسی (اثری از محمدعلی رضاپور) از دهلی ام از لکنو ام از حیدرآبادم/ با شعرهای پارسای پارسی٬ شادم/ شعر شمیم عاشق ام در جان پاکستان/ اندیشه های دلکش کشمیر آزادم/ اهل خراسان بزرگ ...
ادامه شعراحترامی کنم ای دوست خراسانی هست صحن را هست دلا ،گنبد و ایوانی هست دسته گل های چو اسلیمی خطّی که نما رسمی از آیه مکتوب ،که قرآنی هست هر کجا هست اگر مشهد و زائر ، آنجا خطّه ای را بکنی یاد ،که سلطانی ...
ادامه شعرلابلای برگ های اسفناج خوابیده بودیم با هم وَ زمینِ زیرم خشک بود وُ بایر وُ سخت به روی آن خلیج عربی با دست هایی که از قسمتِ فوقانیِ جمجمه ات بیرون نزده بود بر آب های خلیج فارس نوشته ای ست که مفقودال...
ادامه شعردر پای گنبد نمکی،معدن بلور یک کوه پر ستاره و الماس کوه نور زیباترین ترانه ی رنگین کمان سنگ سرخ و سپید و سبز ،نمکهای رنگ رنگ در خاک جاودانه ی یک دشت بی عبور در شهر بی نشانه و گمنام و سوت و کور آذرجو هم...
ادامه شعرآری می خوانم شاید درد نهفته ام التیام یابد به صدای گرم دل آواز می خوانم هر چند می دانم شعر من ترنّم دردهای تاریخ است درد سرگذشت ملتی است که از سروده من بلند می شود و آسمان را به لرزه در می آورد...
ادامه شعربرداشت مفهومی نامه 3 از نهج البلاغه : بی اعتباری دنیای حرام >>>>>>>>>>>>>>>>> این چنین پیغام ما را داده اند متّهم ، با لفظِ مردم کرده اند پول...
ادامه شعربابی ز جنگی باز شد سودای عشق آغاز شد دیدم خودی را با خدا ، باب شهادت باز شد همراه اویی می روی در دشت خونین جان به کف ایثار داری ، می روی ، جایی که او همراز شد با ذکر دل ، با حمد لب ، آرام رفتی...
ادامه شعرای چنار کهنه زان دوران دور ای شکوه جاده های بی عبور بر تنت زخم تبرها مانده است ساقه هایت تابش دریای نور برگهایت پنجه های آتشست ریشه هایت در خموشی های گور زائرانت قرنها ...
ادامه شعر« مُلک سلیمان » به دین حق که بُوَد،آنکه معتقد به دین باشد کجاس آنکه به دین معتقد ، یقین باشد چرا نگین علاج کار فروبسته را توان جویی اگر که کار تو بر راه و رسم دین باش...
ادامه شعراستودان سنگی من زاده ی سه کوچم و از جنس انتظار همراه کوه و صخره و همزاد هر بهار نقش است رازهای نیاکان نیک من بر دخمه های کهنه و پوسیده در غبار از ژرفنای ساکت و گسترده ی کویر تا قله های سرکش سربرره و...
ادامه شعربه مناسبت رحلت جانگداز بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران "خمینی کبیر" از قلّه های شرق بر آمد چو افتاب خورشید پشت ابر وان شیر ِ در قفس خودکامگان ظلمت و بیداد و ظلم و جور یک یک همه با رویت این فجر ا...
ادامه شعراین شعاع کهنه چون نوری به دوران گشته است صخره های زرد منشوری که تابان گشته است خندق گود و عمیق قلعه ی دارابگرد تپه های گرد و محصوری که ویران گشته است هست اینجا پایتخت کشور زیبای پارس پارس،آن تابنده ی ...
ادامه شعربه عشق جبهه می مانی نمان در شهر و جبهه آ که جبهه جای مردان است چو مردانی ابوذر وار و سلمان ها و یاسرها برادر جان خموشی چند توجّه کن به دینت جان مبارز مرد میدان است چرا ماندی چرا میری مگر تو مرد ا...
ادامه شعردختر گلپا با توام ای دختر ایران، ای شکوه جنگل انسان از کدامین دوره می آیی؟ دختر زیبای جاویدان در هزاران سال خورشیدی دور از آن غارتگر ،آن دستان غافل از ویرانگری بودی فارغ از باد و مه و باران در شکاف ق...
ادامه شعردروازه ی ملل سالهائی که زمین،جای کژدم شده است ساقه ها خشک و کبود،ریشه ها گم شده است، نقش جادویی غرب چون چراغیست که تابیده به دامان زمین قرنها هست چنین در سر شاخه ی این سرو کهن شده چون فربه عقابی ...
ادامه شعرشکوه جاودان ای شکوه جاودان،ای قصر پابرجا ای بنای سنگی ی بنشسته در دلها قامتت افکند در عصر تمدن ها لرزه بر اندام علم و صنعت دنیا سرگذشتت رازی از آتشگهی خاموش مانده در ویرانه های سنگی و زیبا در سکوتت ر...
ادامه شعر ***********
من! نور موشک های زمین به هوا را دیده ام
شبِ آسمانِ غرق در ستارگانِ نینوا را دیده ام
فرو افتادن سرِ سبزِ نخل های افراشته را
با گلوله های سرگردانِ بی هوا...
آتلانتیس گمشده باز می آید صدای ناوک و ناقوسها از ورای عمق نا پیدای اقیانوسها ارتعاشی مرگزا از قعر دریا می رسد از طنین انعکاس ناله و افسوسها قصرهای خفته در اعماق دریاهای شور شهر آتلانتیس ، آن تندیس دقی...
ادامه شعرتوده ای ابر ، از جانب البرز خبر از بادهای موسمی می دهند چیزی ناگهانی رخ داده و دلیل آن هم معلوم نیست این باران از سردی هوا نیست از متراکم شدن توده ای ابر و نشانه رفتنِ آن به سمت تو. یعنی با انگشت ...
ادامه شعرآتش گرفتم در میان آب سردی تا جاودان باشد از این پس نام مردی گفتم :که اقیانوس شاید می نشاند این آتش افتاده بر جان زمان را امّا لهیب و دود این آتش مرا برد! کشتی عنان بگسست و سکّان خودش خورد جان را فد...
ادامه شعر