تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد علی رضا پور

غزلی به نام زبان دلنشین پارسی (اثری از محمدعلی رضاپور) از دهلی ام از لکنو ام از حیدرآبادم/ با شعرهای پارسای پارسی٬ شادم/ شعر شمیم عاشق ام در جان پاکستان/ اندیشه های دلکش کشمیر آزادم/ اهل خراسان بزرگ ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

احترامی کنم ای دوست خراسانی هست صحن را هست دلا ،گنبد و ایوانی هست دسته گل های چو اسلیمی خطّی که نما رسمی از آیه مکتوب ،که قرآنی هست هر کجا هست اگر مشهد و زائر ، آنجا خطّه ای را بکنی یاد ،که سلطانی ...

ادامه شعر
رُزا جمالی

لابلای برگ های اسفناج خوابیده بودیم با هم وَ زمینِ زیرم خشک بود وُ بایر وُ سخت به روی آن خلیج عربی با دست هایی که از قسمتِ فوقانیِ جمجمه ات بیرون نزده بود بر آب های خلیج فارس نوشته ای ست که مفقودال...

ادامه شعر
محمود گندم کار

در پای گنبد نمکی،معدن بلور یک کوه پر ستاره و الماس کوه نور زیباترین ترانه ی رنگین کمان سنگ سرخ و سپید و سبز ،نمکهای رنگ رنگ در خاک جاودانه ی یک دشت بی عبور در شهر بی نشانه و گمنام و سوت و کور آذرجو هم...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

آری می خوانم شاید درد نهفته ام التیام یابد به صدای گرم دل آواز می خوانم هر چند می دانم شعر من ترنّم دردهای تاریخ است درد سرگذشت ملتی است که از سروده من بلند می شود و آسمان را به لرزه در می آورد...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

برداشت مفهومی نامه 3 از نهج البلاغه : بی اعتباری دنیای حرام >>>>>>>>>>>>>>>>> این چنین پیغام ما را داده اند متّهم ، با لفظِ مردم کرده اند پول...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

بابی ز جنگی باز شد سودای عشق آغاز شد دیدم خودی را با خدا ، باب شهادت باز شد همراه اویی می روی در دشت خونین جان به کف ایثار داری ، می روی ، جایی که او همراز شد با ذکر دل ، با حمد لب ، آرام رفتی...

ادامه شعر
محمود گندم کار

ای چنار کهنه زان دوران دور ای شکوه جاده های بی عبور بر تنت زخم تبرها مانده است ساقه هایت تابش دریای نور برگهایت پنجه های آتشست ریشه هایت در خموشی های گور زائرانت قرنها ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مُلک سلیمان » به دین حق که بُوَد،آنکه معتقد به دین باشد کجاس آنکه به دین معتقد ، یقین باشد چرا نگین علاج کار فروبسته را توان جویی اگر که کار تو بر راه و رسم دین باش...

ادامه شعر
محمود گندم کار

استودان سنگی من زاده ی سه کوچم و از جنس انتظار همراه کوه و صخره و همزاد هر بهار نقش است رازهای نیاکان نیک من بر دخمه های کهنه و پوسیده در غبار از ژرفنای ساکت و گسترده ی کویر تا قله های سرکش سربرره و...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

به مناسبت رحلت جانگداز بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران "خمینی کبیر" از قلّه های شرق بر آمد چو افتاب خورشید پشت ابر وان شیر ِ در قفس خودکامگان ظلمت و بیداد و ظلم و جور یک یک همه با رویت این فجر ا...

ادامه شعر
محمود گندم کار

این شعاع کهنه چون نوری به دوران گشته است صخره های زرد منشوری که تابان گشته است خندق گود و عمیق قلعه ی دارابگرد تپه های گرد و محصوری که ویران گشته است هست اینجا پایتخت کشور زیبای پارس پارس،آن تابنده ی ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

به عشق جبهه می مانی نمان در شهر و جبهه آ که جبهه جای مردان است چو مردانی ابوذر وار و سلمان ها و یاسرها برادر جان خموشی چند توجّه کن به دینت جان مبارز مرد میدان است چرا ماندی چرا میری مگر تو مرد ا...

ادامه شعر
محمود گندم کار

دختر گلپا با توام ای دختر ایران، ای شکوه جنگل انسان از کدامین دوره می آیی؟ دختر زیبای جاویدان در هزاران سال خورشیدی دور از آن غارتگر ،آن دستان غافل از ویرانگری بودی فارغ از باد و مه و باران در شکاف ق...

ادامه شعر
محمود گندم کار

دروازه ی ملل سالهائی که زمین،جای کژدم شده است ساقه ها خشک و کبود،ریشه ها گم شده است، نقش جادویی غرب چون چراغیست که تابیده به دامان زمین قرنها هست چنین در سر شاخه ی این سرو کهن شده چون فربه عقابی ...

ادامه شعر
محمود گندم کار

شکوه جاودان ای شکوه جاودان،ای قصر پابرجا ای بنای سنگی ی بنشسته در دلها قامتت افکند در عصر تمدن ها لرزه بر اندام علم و صنعت دنیا سرگذشتت رازی از آتشگهی خاموش مانده در ویرانه های سنگی و زیبا در سکوتت ر...

ادامه شعر
محمد مولوی

***********

من! نور موشک های زمین به هوا را دیده ام
شبِ آسمانِ غرق در ستارگانِ نینوا را دیده ام

فرو افتادن سرِ سبزِ نخل های افراشته را
با‌ گلوله های سرگردانِ بی هوا...

ادامه شعر
محمود گندم کار

آتلانتیس گمشده باز می آید صدای ناوک و ناقوسها از ورای عمق نا پیدای اقیانوسها ارتعاشی مرگزا از قعر دریا می رسد از طنین انعکاس ناله و افسوسها قصرهای خفته در اعماق دریاهای شور شهر آتلانتیس ، آن تندیس دقی...

ادامه شعر
رُزا جمالی

توده ای ابر ، از جانب البرز خبر از بادهای موسمی می دهند چیزی ناگهانی رخ داده و دلیل آن هم معلوم نیست این باران از سردی هوا نیست از متراکم شدن توده ای ابر و نشانه رفتنِ آن به سمت تو. یعنی با انگشت ...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

آتش گرفتم در میان آب سردی تا جاودان باشد از این پس نام مردی گفتم :که اقیانوس شاید می نشاند این آتش افتاده بر جان زمان را امّا لهیب و دود این آتش مرا برد! کشتی عنان بگسست و سکّان خودش خورد جان را فد...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا