تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین شادمهر

چه سخت و ناعلاج افتادی ای عشق چرا از تخت و تاج افتادی ای عشق در این دور و زمان بیوفایی نبینم از رواج افتادی ای عشق! - تو را با جوهر زر می‌نویسم شبیهِ درّ و و گوهر می‌نویسم درون دفتر شعرم همیش...

ادامه شعر
امیرحسین نوروزی

ای عشق بپا خونه خرابم نکنی آواره شدم نقش بر آبم نکنی از شهر بد آهن و خون میترسم ای عشق تو دیوونه خطابم نکنی امیرحسین نوروزی...

ادامه شعر
جابر ترمک

دل کندن از نگـــاه تو هرچند ساده نیست در سـایه ی سکوت تو لبخند ساده نیست وقتی غزل بهــــانه ی دنیای عاشقی است بین من و وجودتو پیونـــــــد ساده نیست مهتاب من بدون تو مجـذور من تهی است ال...

ادامه شعر
علی فیروزکوهی

دل را وفا به کوچه ی دلدار می کشد ما را نسیم مهر به گلزار می کشد آواره ی دیار غمم ، شوق نوبهار ما را هماره تا به بر یار می کشد این رهروان عشق ندارند اختیار دست قضا به این ره دشوار می کشد در پشت ...

ادامه شعر
عظیم صوفی

راه رفتنم موزونتر می شود وقتی حس می کنم اسمان نزدیکتر شده وابرها دست خیسم را تکان می دهند ومن سلام می کنم به هر روز صبح اینها همه از برکت سرماست سرمای اتاقم "که به اندازه یک تنهاییست" واز ...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

من و تو دورازهم ............... به قدری که................ فاصله سرنوشت را به بازی گرفت............ گاه دلم می خواهدبه آغوشت بکشم............. دوراز من باش اما نزدیک لمست کنم ............

ادامه شعر
امیرحسین نوروزی

غمگین تر از غروب هر جمعه در عمق تنهایی یک کافه مردی خیال خودکشی داره مردی نشسته شعر میبافه مردی که با کابوس بیداره هرلحظه با شعراش درگیره سیگار هی سیگار هی سیگار نزدیک سی ساله که میمیره ن...

ادامه شعر
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی)

آبستره سپید " شبهای سلوک" از کتاب " شبهای بی پنجره " _______________________________________ دوست دارم لحظاتی را در نقش ابر بر پاکی شانه هایت سپری کنم از قصیده ی شب تا ترانه های شاد صبح و ...

ادامه شعر
محمد شیرین زاده

من شاعر نبودم ... تنها رهگذری بودم ... که در باران قدم می زدم ... و با هر قدم ... تو را جستجو می کردم ... شهر با قدم های من تمام شد ... اما از تو نشانی پیدا نشد ... اکنون در یافتم...

ادامه شعر
رکسانا اعتمادی

به اولین نگاهت تا آخرین نمازم وفادار می مانم ؛ بگذار خدا هم آن دوردست ها به عشقِ سجده های من برای تو عاشق شود .......

ادامه شعر
علی فیروزکوهی

حال دلسوختگان ، خون جگران می دانند حال ما مردم بی نام و نشان می دانند ناله ی مرغ گرفتار چه داند صیّاد ؟ درد پنهانی ما ، دردکشان می دانند دل دریایی و سودایی و خونین مرا چه دهم شرح ، که دلسوختگان م...

ادامه شعر
موسی ظهوری آرام

راستی به یادت می آید در آن روز بارانی گریان می شدی به نبودنم به گم شدنت در هیاهوی عشقهای خیابانی ببین امروز به اعتبار عشقی پاک عشق من به اعتلای بودنت می بالی مرا که همزاد ابلیس فقر آفریدند...

ادامه شعر
منیژه رستم پور

مهرم از بی مهریت اغاز شد ناله در پاییز دل اواز شد ای غریبه اشنای قلب من بعد تو شعرم به غم دمساز شد هر چه می خواهم بگویم از گلی چشم من سوی نگاهت ساز شد امدی شکر خدا تا در نظر راه صبحم اول شب ...

ادامه شعر
محمد جوکار

امشب از سرمه ی چشمت ، غزلی خواهم گفت چشم تو ، ناب ترین سوژه ی صدها غزل است عشق در پای دو چشمان تو ، زانو زده است غمزه ی چشم تو تلفیق غزل با عسل است انحنای لب تو ، نابترین شعر من است بخدا ...

ادامه شعر
عظیم صوفی

لحظه مرگم را از دست داده ام زمانه با ساعتهای دیجیتالیش له ام می کند من لحظه مردنت را با تو تقسیم می کنم به نسبت یک به صفر اصلا هم سیاست نیست من دوستت د ارم ساعتهای دیجیتالی حاضرند شهاد...

ادامه شعر
امیرحسین نوروزی

در نیمه های یک شب تاریک آن لحظه که گل داد گلبانو آمد که شعر دفترم باشد رقصنده ای در باد گلبانو . بر کهکشان دفتر شعرم خورشید تابانی هویدا شد بر ظلمت شعر ترم تابید با چرخش...

ادامه شعر
هما تیمورنژاد

بی تو انار دلم پرخون و یلدایی من موندم و حسرت و صد سال تنهایی یلدا رسید و تو باز بر نمی گردی شصت ثانیه دیدارو یه عمر شیدایی در تب عشقت سوختم چقدر نامردی افسوس به روی خودت هم نیاوردی چله نشین ک...

ادامه شعر
رکسانا اعتمادی

زمستان حریفِ عاشقی‌ها نمی‌شود، خیره بر خواب خرگوشی‌اش خنده‌ها را به سویت پرواز می‌دهم؛ چشمها را باز بگذار ما برای بهارمان هزار خواب دیده ایم ...

ادامه شعر
امیرحسین نوروزی

یک شاعر حالی به حالی رو .......؟ این نقطه چین های سوالی رو برگرد ...یلدا هم رسید از آن راه دیوونه کردی این حوالی رو ای خاطرات خوب دیروزم ای یار یلدایت مبارک باد یاد تو سوز استخوان سوزم گلنار...

ادامه شعر
رحمان گراوندیان

شهر ما خاموش است شاید این خاموشی در تمام شب های پاییز در دو صد شهر دگر سایه افکنده به سر! چه هیاهوی مهیبی است زمین دل چه مشکوک به بیراهه رود طرد و متروک، در این ذن زمانه پای در بستر این جاده ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا