راستی
به یادت می آید
در آن روز بارانی
گریان می شدی
به نبودنم
به گم شدنت
در هیاهوی عشقهای خیابانی
ببین امروز
به اعتبار عشقی پاک
عشق من
به اعتلای بودنت می بالی
مرا
که همزاد ابلیس فقر آفریدند
از درگاه خداوندیت راندی
ومن
هبوط می کنم
از بهشت این عشق غریب
به غربت سراندیب نجیب
که دیگر اینجا
جای ماندن نیست
اینجا
که ینگه ی فریب
می برد
عروس عشق را
به حجله ی تمول رقیب
نه!
دیگر اینجا
جای ماندن نیست
نه دیگر
اینجا
جای ماندن نیست
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
مسعود احمدی 03 دی 1394 03:02
روزی عاقبت
دختر خورشید را خواهم دزدید
و به جنگل خواهم گریخت !
H
H
H
H
H
H
H
سالهاست
به نردبانی بلند می اندیشم !
مسعود احمدی .(و مثلا آن Hها نردبانند !)
درود جناب ظهوری عزیز.
کرم عرب عامری 03 دی 1394 23:32
سلام گرامی
تلاش دارید دنبال مضمون نو برید
همین جای خوشحالیست و بالاخره می رسید
اما واژگانی چون هبوط دارند خسته میشوند چون زیاد بکار میروند
موفقتر با شید
علیرضا خسروی 04 دی 1394 01:00
زیباست
احسنت...
نسرین قلندری 04 دی 1394 08:58
بی نهایت درود
اله یار خادمیان 05 دی 1394 06:01
درود و سلام موفق و موید و منصور مانا باشید بسراید شاد و سر بلند
علی معصومی 21 فروردین 1399 20:46
درود و عرض ادب
◇◇◇♡◇◇◇
زیبا سروده اید
آفرین بر شما
☆☆☆☆☆