تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدجواد منوچهری

انسان ، با عبور از ، خلاقیت خویش، در یک لحظه ؛ تصویر گسترده ای؛ از ممکن های بسیاری رو می بینه در بر این رخ داد؛ . … او خود می‌بیند که ؛ چگونه در این خلق ؛ ” با خلاقیت خویش” آنان که پیوسته بدنبال ، ت...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

بد عهدی ایام مرا سست از این راه نکرد بیمار تو بودم که بجز درد تو همراه نکرد هر پلک زدم دیده ی بیدار به رویای تو رفت زیبایی چشمان تو صد عشوه کم از ماه نکرد ایام جفا کار چو روزی به مراد دل ما گشت دست...

ادامه شعر
Mahan Zehtabian

به نام خداوند نیکی طلب خداوند روز و خداوند شب به نام تو ای یاور جان و روح خداوند روزی ده باشکوه به نام تو ای جان در دست تو به نام تو ای روح سرمست تو ز یادت امید دلم زنده شد به لطف تو این روح پاین...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

در آن دم ، که درون را درمی‌نوردیدم روان را یافتم، که دوران گَردی می‌کرد گِرداگردش نور بود و کارش درمان در همان دم ، دیدم که آن دم ، که در دم ، درون را درمی‌نوردیدم درمانگری دیدم که جنسش از نور و ک...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آب و خاکم اون قدیما نسلی از حافظ ها کاشتن نسلی که وجودشون رو در بَرِ حضور گذاشتن نسل نور و روشنایی نسل مولانا و تبریزی و سعدی نسلی که ریشه ای هستن نسلی که یکتا پرستن نسلی که کعبه خود رو توی قلبشون...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

سالی که نکوست ، از توصیف بهارش پیداست فالی که نکوست ، از بیان افعالش پیداست حالی که نکوست ، از توصیف احوالش پیداست حرفی که نکوست ، از بیان الفاظش پیداست فردی که نکوست ، از توصیف نگاهش پیداست ذهنی که ن...

ادامه شعر
کوثر نجفی

تماما ابر و باران فدای مویت فاطمه خوشه‌ی گندم ز جو فدای رویت فاطمه دیدم ام در خواب خود روی پنهان تو را من فدای روی پنهان و عزیزت فاطمه در خلوتم گویی تنها تو سنگر بوده‌ای در خفای ذهن من تنها تو خورشید ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

هزاره آتش (تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)) (در انحنای کوچه تکرار مانده ایم) در لابلای سنگی دیوار مانده ایم از کوچ تا هزاره آتش چه دردها عمری به جان خریده و تب دار مانده ایم زخمی ترین حکایت تاریخ...

ادامه شعر
سیدعلمدار ابوطالبی نژاد

هرچند به هجر ناگزیریم ای دوست درعشق تو سالها اسیریم ای دوست زان عهد که بسته ایم تا جان داریم دل برنکنیم تا بمیریم ای دوست ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

نسل فردا، نسل من و توست نسل زیبای بیان من و توست نسل شاگردان و استاد که ‌شوند درگذر از تجربه استاد نسل وحدت، نسل بینا نسل بینایی و بیداری معنا نسل بخشش، نسل سُرنا نسل پویایی و معنا شدنِ ما نسل ای...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

می‌دمد مرگ دمی، در تن و جانم ببرد تا مرا گر چه به عشقش، به جهانی ببرد ٫ آنچه گویم در پسِ وابستگی‌ام در این جسم نتوانم بپذیرم، چرا مرگ بگیرد جانم از این جسم ٫ آنچه دیدم در پس این غروب دردناک راه اجباری...

ادامه شعر
غلامرضا شیبانی

به نام خدایی که جان داده او به من ذوق و طبع روان داده او به من پاکی جان عطا کرده است به جسم ِ ضعیفم توان داده او دو تا چشم زیبا که بینا شوم زبانی برای ِ بیان داده او به هر کس که گم کرده راه خودش عنای...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آنکه ناظر بر من و حال من و فال من است خود بدیده است چگونه، در من افعالِ من است ٫ هرچه را بر دلم انداخت به هنگام ندایی رخ نشان کرد، در تجربه‌ای یا به هنگام وصالی ٫ در شگفتم، یا که محصور بهشتم یا مدور، ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

به خود دیدم میان این همه آشفته حالی خفته ام مابین و در مرکز نهان دارم زلالی چرا اینگونه درگیر پی و ریز و بم دنیا شدم من چرا پیوسته پاهایم به سطح و زمینی‌تر شدم من خداوندا چنین فکری محال است که تحمیل...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خواهی که به نفس خود حاکم گردی مکرش ز میان برده و غالب گردی عقلت چو نبی تو را هدایت سازد گر ترک گناه کرده و عابد گردی ................................................................ هنگامه صبح ز عرش ا...

ادامه شعر
بهرام الهی

//خدا مسافر ناشناس// در اخرین ایستگاه خدا پیاده شد دستش را محکم گرفتم چون شناسنامه ای بهمراه نداشت. اولین بار بود به زمین می امد. حتی ،کشیش های کلیسا اورا نشناختند .... کودکی پرسید من، امیدم...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

این زندگی نیست که از او دلگیرم این تن و این من و این درد سبب نیست که دلگیرم مشکل از باب و راه و نقش نیست مشکل از سال و فال و حال و این سبب نیست دردم از بی دردی است که بدان درگیرم دردم از بی صبری است...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

این حادثه‌ی ساده که تمثیل ندارد عشقی‌ست که بی‌معجزه تأویل ندارد! هر آیه‌ی اعجاز ندایی‌ست که آن را جز عشق، کسی قدرت تنزیل ندارد! این عشق، همان فصل قشنگی‌ست که حتی یک لحظه‌ی بی‌حادثه تعطیل ندارد! ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

خداوندا تو از درد دل زارم خبر داری منم ، دلتنگ و افسرده، منم با یک کتاب بی غزل ، یک شعر بی واژه منم ،، بی تو غریبی کنج غربت با دلی مـُرده منم ، یک دل که از سنگ است...... منم ، یک ترنم خام...

ادامه شعر
سینا عباسی

چشمت کشید خالق، موسی چو زد عصا را زان گشت اژدهایی آتش زننده ما را از بس که می نویسم شعر ثنایت ای جان ترسم که کفر ورزم بر شعر خود خدا را صدرا نوشته اسفار از روی خنده هایت در شرح عشوه هایت هم بوعلی شف...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا