سالها گذشت
جای دخترکی شاد و شوخ را
بانویی افسرده و تنها
گرفته است
در هیاهوی روزمرگی هایم
خودم را به فنجانی چای دعوت می کنم
و در آغوش صندلی کنار پنجره
آرام می گیرم
برای تسکین نداشته هایم
به مرور خاطرات
پناه می برم
به دوستت دارم های نگفته ام
به بغض های فرو خورده ام
به اشکهای سرازیر نشده ام
به خنده های خشکیده بر لبانم
سکوت تنهایی ام را صدایی می شکند
آهی می کشم
آلبوم خاطرات ذهنم را می بندم
چای سرد شده ام را
بی تفاوتی قورت می دهم
و به جریان زندگی همیشگی ام
بازمی گردم
اندکی روبروی آینه درنگ می کنم
دستی لابه لای موهای جوگندمی ام
می کشم....
این روزها
چقدر شبیه مادرم شده ام
و دخترکم شبیه گذشته من
این داستان ادامه دارد
نقطه سرخط....
میناتمدن خواه