سکوتم را سکوی پرتاب کرده ام
ببین!
باور کن
باور کن پیاله ی فالم را
میان هجای بلند حصار نای
صدای رودخانه ی آبادی
کنج دنج قهوه ی تلخ تلخ
میان آغوش باد
و حس سرمای تنها
عجیب تضاد دارد نوشتارم
و تو!
هنوز هم کنجکاوتر از دیشب پرتاب می شوی!
پارادوکس را میان دژاوو
و رسیدن را میان ژامی وو
میان قاب پاییز نگاه میکنم
اما تو همان قطعه ی نابی که سپیدش دیدم!
زیاد مزاحم اوهام خیالی نمی شوم
زمزمه ای بیش نبود میان تگرگ
هنوز هم زیر باران می خندم
و هنوز هم می نویسم
اما تو لبخندم را ببین...
مرتضی دوره گرد (هیوا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 28 آبان 1402 09:06
.مانا باشید و شاعر
مرتضی دوره گرد 29 آبان 1402 12:09
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء الله تعالی
شبنم رحمانی 29 آبان 1402 22:33
درود بر شما. زیبا سرودید
مرتضی دوره گرد 01 آذر 1402 02:02
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء الله تعالی