تو
تو یادم دادی با یک نفس مهربان بود
در آن لحظه پر شور
عاشق بود
تو می گفتی زندگی کن در خودت
با آنکه می نگری
می خندی ، جوابت
تو یاد دادی معلم زیبایی ها
طبیب درد چه کنم ها
پرستار شب کاری های گریه
باشم، از پس خود برایم
بی تاب نباشم
تو می گفتی
شمال قلبت خنده ها
در شرق باش
حکمفرمای اصالت ها
در غرب ترک عادت
جنوب تو باشد همدلی های یکرنگ
تو می دانستی
در سرای این نام و نشان
اصلا حرف از قدرت خویش نیست
آرام آرام نشست فروتنی
حال دیگر جای
بدی نیست
آن نفس هنوزم مهربان است
درس نیکی ، یک به یک
بیشمار است
حلال کردم آن من خو گرفته با نفس
قوی گشتم
به خود آمدم بدون ترس
زنجیر اتهام پاره گشته با دلخوری
این را بدان ، بنشین و ببین
تو گفتی و گفتی نور شد در وجودم
مثال در نایاب صدف
درونم
آخرین پوسته خالص برون آمده
کی و کجا
نمی دانم ، خالق داند
که این خود به خودش آمده.
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 04 اردیبهشت 1400 12:26
!درود
کیوان هایلی 04 اردیبهشت 1400 16:02
درودها بر شما بانو
محمد خوش بین 04 اردیبهشت 1400 20:11
درود بر شما خیلی زیبا بود
کاویان هایل مقدم 06 اردیبهشت 1400 09:23
مرحبا بانوی احساس و طراوت سخن
محسن جوزچی 28 اردیبهشت 1400 23:35
بانو حاجیان گرامی بسیار زیبا و دلنشین ،کامروا و پیروز باشید
محمد مولوی 18 شهریور 1400 00:41