3 Stars

پنجره ای رو به آفتاب

ارسال شده در تاریخ : 25 تیر 1399 | شماره ثبت : H9411495

پسرم!
این همه خوانده ام اما خوابت نبرد
و بیداری از چشم هایم به چشم هایت سرایت کرده است
بهار اگر بیاید
موهایت را به سبزه ها گره بزن
دلت را به واژه های شعرم
و قدم هایت را به داستان هایم
که به تعداد واژه هایشان زمین خورده ای
تابستان که آمد
بگذار اسب ها در دست های تو بنگرند
و پاییز که آمد...
همسرم می گوید: آه پسرم!
تو نمی دانی چقدر سکوت چیده ام از زمین های بایر!
این همه سال
گاهی حتی دروغ بافته ام
هنگامی که سوار اتوبوس های دموکراسی می شدم
پسرم!
در سرزمین آرزوهای کوتاه
آفتاب عمودی نمی تابد
تو اما گام هایت را به صخره ها پیوند بزن
و دلت را به من
که سپید نوشته ام
تا سیاه بختی خاندانم را فراموش کنم
من
در نمایشی کهنه قدم بر می دارم
و تو
به دیدنم که می آیی،
تنها چراغ بیاور
و انگشتانت را بر شب سیاهم بکش
تا قصه ی شهرزاد هراز و یک شب را
در قصری سپید بنویسم
پسرم!
از سرزمین شعرهایم نپرس
اینجا هوا سرد است
مردم دست هایشان را هیزم زمستان هایشان می کنند
کسی چیزی برای فروش ندارد
و حتی به پشیزی نمی ارزد
گیسوانی که به حراج می گذارند
چیزی، پشیزی برایم نمانده است
مگر دو دست ساده ی تنها
که پاییز اگر بیاید،
همه ی برگ های دارایی ام را
از شاخه ها جمع می کنند
دست های تو اما می توانند
در پنجره های رو به آفتاب
شکوفه های تازه بنشانند
نادر ابراهیمیان

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 85 نفر 128 بار خواندند
امیر عاجلو (25 /04/ 1399)   | جمشید اسماعیلی (26 /04/ 1399)   | کرم عرب عامری (27 /04/ 1399)   | رضا زمانیان قوژدی (27 /04/ 1399)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (25 /04/ 1399)  رضا زمانیان قوژدی (05 /05/ 1399)  
تعداد آرا :2


نظر 3

  • امیر عاجلو   25 تیر 1399 21:25

    درود بر شما rose

  • جمشید اسماعیلی   26 تیر 1399 11:21

    درود
    زیبا سرودید جناب ابراهیمیان

    موفق باشید

    rose rose rose rose rose rose

  • رضا زمانیان قوژدی   27 تیر 1399 09:51

    درود استاد
    در این هزار لای هزار بیرون
    راهی نمانده جز به فنا رفتن
    از دور زوزۀ گرگ آمد
    با پوزه ای بزرگ و سترگ آمد
    از آسیاب کوچه که رد می شد
    دستش سپید و درخشان شد
    دندان تیز و بلورینش
    با خنده ای عجیب نمایان شد
    شنگول قصه کمی ترسید
    منگول نیز هراسان شد
    اما چه سود؟ هضم که شد، آنگاه
    از اشتباه خویش پشیمان شد
    گرگ از قضا، غذای لذیذی خورد
    آمادۀ تناول ایران شد
    #رضا_زمانیان_قوژدی
    بداهه تقدیم به نادر ابراهیمیان عزیز

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا