آن زمان
که صدای قهقهه های تو در فضای یک خیابان میپیچد و اهالی اش را به خنده وا میداری
یک نفر از درد ِ دوری کنج اتاقش هوای گریه به سر دارد
آن زمان
که تو در اینترنت دنبال گران ترین کافه ی شهر هستی که لذیذترین منوی غذایش را بروی سرو کنی و عکس هایش را در فضای مجازی انعکاس دهی یک انسان از جنس تو ؛آرزوی خوردن یک سیب زمینی پخته هم برایش شده حسرت
آن زمان
که چشمانت می بیند ؛گوش هایت خوب میشنوند ؛و لباس عافیت بر تن داری و زیبایی ات را به رخ دیگری می کشی
یک نفر در ارزان ترین بیمارستان شهر دارد از درد ِ بیماری به خود میپیچد چرا که بضاعت مالی درمانش را ندارد و از پس هزینه ی داروهای هنگفت اور بر نمی اید
آن زمان که من یا تو خیلی چیزها داریم که قدرش را نمیدانیم دیگری آرزوی داشتنش هم برایش شده یک رویا
نظر 2
محمد مولوی 19 خرداد 1399 14:04
سلام و درود
لیلا سعیدی 19 خرداد 1399 15:18
سلام و عرض ادب سپاسگزارم