« ماه رخ »
یک پری رو ماه رخ روشن ضمیر
جُسته راز عاشقـی از این حقیــر
گفتمش وا ماندهام در این کویـر
از منه گم کـرده ره جویی مسیـر
زین بیابان میروم من سر به زیر
تـا بـیـابــم در شـبـــی مـاه منـیـر
از هـمـه مـهـر و محبت ها فقـیـر
غم شده در قلب من یک دم اجیر
می کِشد هر دم دلم در سینه تیر
رنـگ موهـایـم مـرا گردانده پـیـر
تا تـورا دیـدم شـدم نـاگـه اسـیـر
با سوالت کرده دل پـای تـو گـیـر
این دل ترسوی ما گـردیده شـیـر
می خرامد همچـو مستـانِ دلـیـر
گرچه گشته عاشقی بر بنده دیـر
فرصت عشقت دلم را کرده سیـر
تصنیف ترج : بهنام حیدری فخر
تعداد آرا : 11 | مجموع امتیاز : 5 از 5