دریا به قلب پاک تو دارد حسادت می کند
از نقش تو در پیرَن آبی شکایت میکند
دریا دلم ! دریا به فریاد و خروش افتاده ست
شاید که از ما قصه ای ساحل حکایت می کند
مهتاب دریا را ببین مبهوت و مات صورتت
تا صبح بیداری شود جان را فدایت می کند
امشب لب دریا اگر یک لحظه همراهم شوی
اعجاز عشق تو مرا عمری کفایت می کند
با گریه های نم نَمت باران به اینجا آمده
بی شک خدا با چشم تر دارد دعایت می کند
ازشعرهای قدیمی
دو بیت دیگر
بی شانه اش جایی برای دل سپردن نیست
دل مانده دنبال دوچشمانی که روشن نیست
این دل بنای بی مرمت مانده ی زخمی ست
افسوس زخمش یادگار دست دشمن نیست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 01 تیر 1400 20:36
سلام ودرود
کاویان هایل مقدم 01 تیر 1400 23:48
محمد خوش بین 02 تیر 1400 10:09
کاظم قادری 02 تیر 1400 10:49
سلام و مرحبا که زیبا سروده اید و نغز و پر معنا احسنت بر شما باد
محمد علی رضا پور 02 تیر 1400 11:17
سلام و درود
مخصوصا کاربرد "پیرَن" بجای "پیراهن" در عبور از محدودیت های
وزنی شعر، برایم جالب بود.
در وزن پردازی پیشرو، به این مقولات هم توجه داشته ایم.
محمد علی رضا پور 02 تیر 1400 11:18
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود
فرهیخته ی گرانقدر،
لطفاً در صورتی که شعر پیشرو و مکتب ادبی نورگرایی را، می پسندید و آن را شایان گسترش می دانید،
با سرایش و نگارش در آن و یا هرطور که شایسته می دانید، در پربارتر شدن این شیوه و مکتب بومی ارجمند، مددکار باشید!
(توضیحات و نمونه های بیش تر در نوشته ها و سروده های بنده، قابل جستجوست)
نمونه هایی از شعر پیشرو در مکتب نورگرایی
1. در گونه ی سه گانی:
پشت آسمانخراش های انتهای شهر/
آنچه دلگشای هر سواره و پیاده ای ست/
کشتزار باصفای ساده ای ست.//
2. در گونه ی سروش:
والقرآن الحکیم/
بارش نور از هوای کریم/
پای رستاق و قلب پایتخت، مقیم/
در گلاب شهود.//
3- در گونه ی سه گلشن:
“آیینِ مهر از گلشن آموزیم!
جان را بیافروزیم!”
باید بپرسی حال شیدای غزل ها را
باید بدانی در مسائل، راه حل ها را
بی عشق ماندن، کار این دل های نازک نیست
زیرک نمی پرسد دوباره مُستدل ها را
با چتربازان، دوست دارم هم سفر باشم
تا بنگرم با چشم عاشق هم غزل ها را
تالاب ها از رقص باران، عکس می گیرند
نیلوفر آبی، غزلپرداز
در خاطر من ثبت رسمی کن محل ها را
بوسیدن چشمان عاشق، رسم خوبی بود
خود جمع می کرد از قبیله، مُبتذل ها را
این برج ها، معراجِ نادانیِّ فرعون اند
آخر! کلانشهرِ گُسَل! بشنو مَثَل ها را
“وقتی بَدَل ها را به دل، آرایه می سازی
عکس العمل ها را چرا محکوم می سازی؟!
حیف است اگر شعرِ تماشا را نپردازی.”
محمدعلی_رضاپور(مهدی)
محمد مولوی 02 تیر 1400 23:19
منصور آفرید 03 تیر 1400 11:38
درود بر شماغزلی بسیار زیبا
دستمریزاد
شبنم رحمانی 03 تیر 1400 20:11
درود بر شما بانوی ادیب و فرهیخته