سالی که واژه ها در سرم چرخ می خورند
و من سرگردان در میان سایه های ناشناس
در گرسنگی های ذهنم ناپدید می شوم.
سیاهچاله های این سرزمین
روح انسان را می بلعند.
در پیرامون ما
دهان مردمان
گاهی
گودال هایی عمیق می شوند
و حتی چشم هایشان
که انگار
خواب پروانه ها را می دزدند.
و آرزوهای قاصدک ها را.
سال های مردگی را
به کدام تاریخ می شود آخر پناه برد؟!
به من مشتی روشنی به امانت بسپار!
می بینی که مشعل های بیشمار
به تو خواهم بخشید.
برای رهایی
توانی اندک می خواهم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 14
امیر عاجلو 27 شهریور 1399 08:03
سلام ودرود
عاطفه مشرفی زاده 27 شهریور 1399 12:48
سلام بزرگوار
ارادتمندم
جمشید اسماعیلی 27 شهریور 1399 10:54
درودها شاعر
زیبا سرودید
مانا باشید
عاطفه مشرفی زاده 27 شهریور 1399 12:50
درود بر شما استاد
سپاس گزارم
مهران امیرمحمدی نسب 27 شهریور 1399 15:11
درود بانو
عاطفه مشرفی زاده 27 شهریور 1399 15:58
سپاس گزارم ادیب گرامی
مینا یارعلی زاده 27 شهریور 1399 16:09
به من مشتی روشنی به امانت بسپار!
می بینی که مشعل های بیشمار
به تو خواهم بخشید.
برای رهایی
توانی اندک می خواهم.
درودها شاعربانوی عزیز
بسیار عالی
عاطفه مشرفی زاده 27 شهریور 1399 17:25
درود های جاان بانوی عشق و مهربانی
چشمان زیبایتان بر گلواژه هایم مبارک باشد
تمنا دارم از مهرتان
علی مزینانی عسکری 27 شهریور 1399 20:59
سلام و عرض ادب
عالی است
دستمریزاد
عاطفه مشرفی زاده 28 شهریور 1399 00:07
سلام ودرود
ارادت دوست ادیب
سپاس از مهرتان
روز شعرو ا دب مبارک
کرم عرب عامری 28 شهریور 1399 00:02
بسیار عالی
عاطفه مشرفی زاده 28 شهریور 1399 00:08
سلام ودرود بر مهر حضورتان
سپاس گزارم
روز شعروادب برشما مبارک
علیرضا علیدادی شمس ابادی 30 شهریور 1399 02:14
درود برشما
عاطفه مشرفی زاده 30 شهریور 1399 09:51
سپاس ودرود بر شما