هـااااااااا
بخارِ خاموشِ وَهم
بر حالِ شکسته ی دیروز
درست آنجا که زمین
دوان دوان
به دنبالِ زمان
باد به باد می دوید،
فرمان
قفل کرد
و
آن حادثه ی،
ایستِ قلبِ تاریخ
در پیِ ترمزِ مرموزِ کوروش
سر ایستگاهِ اسکندری ...
آری،
این را یادم هست
یادم رفت
دیده بودم
تیمور کوچه به دست
لنگِ وامِ اقتصادِ فین به ساد
خسته حواس در جا نشست
آخ!
قایق سهراب شکست!
یادم آمد، گفته بود:
«« خود را وِل نکنیم »»
راستی!
سهراب کجاست؟
سوار بر رخش
فهمیده وار
زیر غلغله ی مغولان
در پیِ رُستم است.
سَرِ میزگردِ سوم بود،
بوعلی این را گفت.
عقبگرد عقربه،
شنید و
پِلک از من گرفت.
از لا به لای نَیـآزارها
پلکم بیرون پرید.
تتت ... تو کیستی؟
«« دُروتِه
مازارِس آهَم »»
زبان به زمان نرسید ...
چرخیدم به حالِ خودم
باز یک خواهشِ انتحاری
از اتاقِ سکوت.
آهسته لب زدم:
«« همیشه همین است.
بااااشد،
یادم نمی آید ... »»
_____
پ.ن:
دُروتِه: درود
مازارِس: از سرداران کوروش
آهَم: هستم
______
> آرمان پرناک
11 بهمن 1399
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1