وقتی که قلبم بی صدا آرام، خاموشی گرفت
آن شعله ی عشقت به جان، رنگ پشیمانی گرفت
وقتی تمام خاطرات از ذهن و جانم، پر کشید
عشق تو در افکار من، رنگ فراموشی گرفت
وقتی زدی در باورم تیر خلاصی از خودت
بشکسته ای آن باورم، فکرم پریشانی گرفت
هر چه زدم بر خود نهیب نقشی ز تو پیدا کنم
گویا تمام یاد تو در فکر من، خامی گرفت
آوای جُنگ شادیت سرتاسر شهر پُر شده
آه بی خبر از ذات خود، غم در دلم جایی گرفت
ای کاش می ماندی به دل در خلوتم بودی هنوز
یکدم صدا کن «هایلی»، جان و دلم عشقی گرفت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 خرداد 1402 10:59
سلام ودرود
کیوان هایلی 15 خرداد 1402 07:45
درودها تقدیم شما بزرگوار
سپاسگزار مهرتان