درودها!
شوخی و جدّی، با بهار و بقیه
"سبزه در سبزهزار منتظر است
پشتِ درها، بهار منتظر است"
تا بیاید بهار، باز از راه
باغ، پروانه وار، منتظر است
یاس در پوستش نمیگنجد
لاله در لالهزار، منتظر است
قلبِ شمشاد میتپد از شوق
سَرو هم با چنار، منتظر است!
ابر در آسمان فراوان است
جوششِ چشمهسار، منتظر است
کوه دارد ترانه میخواند
نغمهء جویبار، منتظر است
رود، سرشارِ جنب و جوش، شده
شُرشُرِ آبشار، منتظر است
تا کند پاک، باز آیینه
چهره را از غبار، منتظر است!
تا برقصد به دستهای نسیم
موجِ موی نگار، منتظر است!
پشتِ پرچینِ خانهء دلبر
عاشقی بیقرار، منتظر است!
با همه بیقراریَش امّا
کاملا با وقار، منتظر است!
مدّتی می شود در آن اطراف
دیده بر راهِ یار منتظر است!
تا بگیرد جوابِ مثبت از او
مثلِ یک خواستگار، منتظر است!
در بخارا بهار را دیدند
ساکنِ قندهار، منتظر است!
اصفهانی به ریشِ غم خندید
ساکنِ سبزوار، منتظر است!
شادمانی چه " عالمی دارد"؟
فردِ بر غم دچار، منتظر است!
تا شود سبز و شاد، تاکستان
آدمِ میگسار، منتظر است!
آن که مستِ شرابِ باقی شد
عاقل و هوشیار، منتظر است
با حقوقِ کمی که میگیرد
کارگر، شرمسار، منتظر است!
گر چه یک عمر مثلِ همکارش
مانده زیرِ فشار، منتظر است!
تا به آتش بیفکند خود را
یا که زیرِ قطار، منتظر است!
مرد، دنبالِ لقمهای نان است
خانمِ خانهدار، منتظر است!
با امیدِ شکفتنِ برجام
شیخِ دولتمدار، منتظر است!
گر چه دائم به خنده میگوید
هست بیاختیار! منتظر است!
آن یکی در حیاط خلوتِ خود
دائماً میدهد شعار، منتظر است!
آخورِ اسبِ حاکمان، پُرِ کاه
قاطری زیرِ بار، منتظر است!
خنده بر لب، میانِ انبارش
عاملِ احتکار، منتظر است!
تا سواری بگیرد از پولش
مثلِ یک شهسوار، منتظر است!
در پیِ مالیاتِ نوسازی
حضرتِ شهردار، منتظر است!
هم گرانی نشسته تا از ما
در بیارد دمار، منتظر است!
زیرِ پای تمامِ دزدان هم
توسَنی راهوار منتظر است!
پیشِ اربابِ قدرت و تزویر
مادحِ پاچهخار، منتظر است!
مختلس در کمینِ بیتُ المال
بعد از او رشوه خوار، منتظر است!
بی خیالِ ندای وجدانش
بلکه با افتخار، منتظر است!
با یکی گفتم این همه دزدی؟
گفت: ایل و تبار، منتظر است!
کشکِ خود را بساب زیرا که
دوغ هم در تغار، منتظر است!
تا بگوید قلم حقیقت را
خسته و سوگوار، منتظر است!
پشتِ دروازۀ دلِ تنگم
درد چون زهرِ مار، منتظر است!
اشکِ گرمم چه سرد می بارد
در گلویم هَوار، منتظر است!
تا به پایان رسد زمانۀ غم
گردشِ روزگار، منتظر است
رو به سوی خدا بیارم چون
لطفِ پروردگار، منتظر است
#محمدعلی_سلیمانی_مقدم ۰۱-۰۱-۱۳۹۹
⚘
بیت اول، از دوست ادیبم، #جناب_حسن_شاه_رجب
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 12
امیر عاجلو 24 اسفند 1399 12:44
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمدعلی سلیمانی مقدم 24 اسفند 1399 20:30
درود و عرض ادب
سپاس که برای خواندن آن وقت گذاشتید
بهنام حیدری فخر 24 اسفند 1399 13:06
درود بر شما جناب استاد سلیمانی مقدم
شاعر و ادیب فرهیخته و ارجمند
قصیده ای زیبا و ظریف و دلنشین و تاثیرگذار سرودید گرامی
محمدعلی سلیمانی مقدم 24 اسفند 1399 20:31
درود و عرض ادب
دوست ادیب و فرهیختهام
سپاس که به مهر میخوانید، دلسرودههایم را
کاویان هایل مقدم 24 اسفند 1399 13:08
سخت است جهان بهر کسی کو فهمید.......
قلمتان هماره جراح رنجهای بشری
دستمریزاد و دلنمیراد
محمدعلی سلیمانی مقدم 24 اسفند 1399 20:32
درود و عرض ادب
تندرست باشید و بهروز
دوست ادیبم
محمد مولوی 24 اسفند 1399 14:41
محمدعلی سلیمانی مقدم 24 اسفند 1399 20:32
درود بر دوست ادیب
محمد مولوی 24 اسفند 1399 14:46
محمدعلی سلیمانی مقدم 24 اسفند 1399 20:33
سپاس از مهر حضورتان
علی معصومی 24 اسفند 1399 20:35
درود و عرض ارادت
جناب سلیمانی مقدم نازنین
آفرین بر شما عزیز
بهاری باشید لبریز از طراوت
رسول نظری 25 اسفند 1399 17:20
سلام و درود،بسیار زیباست