می برد سیل فراق تو مرا باش و ببین
می دهد عمر مرا هم به فنا باش و ببین
شیوه ی قهر تو در مکتب عشاق نبود
این چه قهریست که خون کرده به پا باش و ببین
خشم عالم همه در چشم تو یکجا جمع است
می کشد آخرم این چشم بلا باش و ببین
من از اول به تو گفتم که دلم چون پر قوست
رویش انداختی آوار جفا باش و ببین
نتوانم که از این رهگذر خوف و خطر
به سلامت گذرم مثل شما باش و ببین
سایه بر سایه ام انداخته دیو ستمت
تا به یکباره ببلعد همه را باش و ببین
باختم قافیه ی عشق و ببین مانده فقط
یک خدا حافط تلخ از تو به جا باش و ببین
از گلستان وصال تو بغیر از خس و خار
کی بیاید به سر سفره ی ما باش و ببین
تیغ بی مهریت آزرده زبس سینه ی صبر
که ندارد زکس امید شفا باش و ببین
می روم در پی مرگ عاقبت از دست غمت
تا که بنشانمت عمری به عزا باش و ببین
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آبان 1401 10:02
سلام ودرود
جواد مهدی پور 09 آذر 1401 12:28
درود بر شما