صحرای خاطرم
خشک و
غبارآلوده است عزیز!
چشمان خسته ام
خیس و
خمارآلوده است عزیز!
سرداب سرنوشتم
بی منفذ و
تارآلوده است عزیز!
خبری از سوار آرزوهایم
نمی رسد
نکند اسیرِ سِحرِ سیاهچاله ای نمور
در پشتِ سبزی باغی سِتَروَن است؟
این سرنوشت را
کدام دست سنگدل ،
در برگ های دفتر عمرم
نوشته است ؟
این رشته را
به کدامین گناهِ من ،
دست پلشت زمانه
چنینم سرشته است؟
کی میل من
به آمدنم در سراب بود؟
کی باورم اسیر دویدن ،
بر آب بود؟
کی دانه بدون آب و هوا
بارور شده؟
کی شب
شفیق صادق صبح و سحر شده؟
من ذرّه ذرّه
در دهان حسرت خود ،
خورده می شوم
پیر و نحیف و بی دل و
افسرده می شوم
تا شاید از دل این ابر قیرگون
بر کوچه های زخمی و
تب دار از جنون
باران عشق ببارد و
بوی غلیظ خاک ،
بنوازد مشام را
بسُراید دوام را
و باد بخوانَد به گوش ما
ای قوم خفته !
در آغوش خاک و خون
بادا تو را نوید
کاین بیرق دروغ و دغا ،
باد سرنگون
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 26 امرداد 1400 19:00
!درود
علیرضا علیدادی شمس ابادی 30 امرداد 1400 12:19
-